جمعه 15 شهريور 1392-23:9
عشق است!
در پاسداشت مقام دکتر رمضان امیدی (1371-1313 بهشهر)/امیدی اولین نفری بود که از بهشهر به آلمان رفت و در رشته ی پزشکی کسب درجه کرد/بعد از ورود به ایران، از نقاط مختلف ایران پیشنهادهای زیادی برای کار به آنها داده می شد، ولی آن دو، طبق عهدی که در آلمان بسته بودند در بهشهر ماندند تا به مردم این جا خدمت کنند.
مازندنومه،محمدعلی پاسندی:همسر مرحوم دکتر امیدی (سهیلا عبدی) را سال ها قبل در مرکز توان بخشی کودکان بهشهر ملاقات کرده بودم.
به اتفاق هم از کودکان معلول و عقب افتاده ذهنی و یا بی سرپرست دیدار کردیم. خانم عبدی می گفت: با علاقه، هر روز به این محل می آید و وقتی به خانه برمی گردد، احساس تنهایی بیشتری می کند، و دوست دارد پیش بچه ها برگردد.
قرار شد در مورد مرحوم دکتر رمضان ( محمود) امیدی -بنیانگذار مراکز خدمات پزشکی و بیمارستانی در بهشهر- حرف بزنیم. خود خانم عبدی البته کار مامایی هم انجام می داد.
***
رمضان امیدی، فرزند حاج ملاحسن امیدی، در خانواده ای مذهبی از خانواده های سرشناس و پرجمعیت (11نفره) شهرستان بهشهر، در 18 آذر ماه 1313 به دنیا آمد.
او پزشکی متعهد، شاعری مشتاق، محققی کوشا و اهل نجوم و ستاره شناسی و نگارش و تحقیق بود.
امیدی اولین نفری بود که از بهشهر به آلمان رفت و در رشته ی پزشکی کسب درجه کرد. او را محمود هم صدا می زدند.
وی کتاب«سیمای شب»(در زمینه ستاره شناسی) و همچنین الفبای خط میخی را به نگارش درآورده، اولی را به همسرش و دومی را هم به پدرش تقدیم کرده است.
دکتر محمود امیدی، تا کلاس ششم را در بهشهر خوانده و دوران متوسطه و دبیرستان را در مدرسه "معروف البرز" در تهران طی نمود.
از هوش سرشاری برخوردار بود و توانست در دانشگاه طب ارلانگن (Erlangen) آلمان پذیرش بگیرد. او در زمانی که در دانشگاه ارلانگن مشغول تحصیل بود، دچار بیماری سختی می شود، که مجبور می شوند 80 سانتیمتر از روده ی بزرگش را قطع کنند، اما تنها عاملی که باعث نجات او شد، امیدی بود که "امیدی" در دل خود برای بازگشت به ایران و خدمت به همشهریانش داشت.
ماجرا از این قرار بود که او در خواب(در دوران بیماری اش)، کسی را می بیند که به او شفا داده است. همین عامل ذهنی، امید به زندگی را در او دو چندان می کند.
از طرفی فشار سفارت ایران(رژیم سابق) به او و خانواده اش مبنی بر بازگشت به ایران به علت بیماری اش شدت می یابد، ولی دکتر امیدی می ماند و به تحصیلش ادامه می دهد .
سهیلاعبدی، همسر دکتر امیدی، بعد از گرفتن دیپلم، در سن17سالگی عازم آلمان می شود. او که اهل گیلان است در رشت به دنیا آمده.
دکتر امیدی و او، در آلمان با هم آشنا می شوند. خانم عبدی شرطی که دکتر امیدی برای ازدواج با او در میان می گذارد را می پذیرد و خانواده ی او که از خانواده های برجسته ی رشت بودند با این شرط که دکتر امیدی گذاشته بود، هیچ مخالفتی نمی کنند.
دکتر امیدی تصمیم داشت که بعد از اتمام درس و تحصیل به ایران برگردد و به مردم کشورش خدمت کند. همین مسأله را شرط ازدواج با همسرش قرار داد.
خانم عبدی که شیفته ی بزرگی طبع و رفتار نیکوی دکتر امیدی قرار گرفته بود، این شرط را برای ازدواج با او می پذیرد. دکتر تصمیم داشت در بهشهر بیمارستانی را با هزینه ی خودش تأسیس کند.
در آلمان پیشنهادهای زیادی برای ماندن به دکتر امیدی و خانم سهیلا عبدی داده شد، ولی دکتر همچنان دلش برای کشورش می تپید.
آنها در اروپا زندگی پر درآمدی داشتند و در حالی که می توانستند هرماه با درآمدی که کسب می کردند یک بنز آخرین سیستم در اختیار داشته باشند، طبق عهدی که بسته بودند به ایران بازگشتند.
قبل از بازگشت به ایران، مراسم باشکوهی توسط بیمارستانی که دکتر امیدی، معاونت آن را در آلمان برعهده داشت، برای او و همسرش برگزار شد.
آنها بعد از بازگشت به ایران فعالیت شبانه روزی خود را در بیمارستان هلال احمرسابق(امام خمینی فعلی)، برای خدمت به مردم محروم بهشهر آغاز کردند(مدت 14 ماه).
بعد از ورود به ایران(اردیبهشت 53) نیز، به جهت تحصیلات بالای دکتر امیدی و همسرش، از نقاط مختلف ایران پیشنهادهای زیادی برای کار به آنها داده می شد، ولی آن دو، طبق عهدی که در آلمان بسته بودند در بهشهر ماندند تا به مردم این جا خدمت کنند.
در بهشهر، کنار مسجد جامع(فعلی)مطبی را در اختیار داشتند، و به مردم خدمت رسانی می کردند. این در حالی بود که مبلغ ویزیت آن زمان به 20 تومان هم نمی رسید.
از سال53 اولین گام های اساسی را برای احداث یک بیمارستان با هزینه ی خود را برداشتند. ولی محیط سنتی اجازه رشد به این دو نیروی خلاق، که تجربه ی عظیمی از خارج از کشور را به ایران انتقال داده بودند، نمی داد.
تلاش مستمر دکتر امیدی و همسرش(و علاوه بر آن خانواده ی دکتر امیدی) در فضای سنتی در زمینه ی احداث بیمارستان به ثمر ننشست، تا اینکه بعد از 15سال دوندگی شبانه روزی، بالاخره موفق شدند در سال 68(23 آذر) بیمارستان دکتر امیدی(فعلی) را تأسیس کنند.
دکتر امیدی هرچه داشت، در راه مردم خرج کرد. و تمام توانش را برای احداث یک بیمارستان خوب با متخصصان مجرب به کار بست.
خود دکتر، استاد همه ی جراحی ها بود. حتی عمل سزارین هم انجام می داد. تخصصی اصلی او که در آلمان کسب بود؛ جراحی و ارتوپدی بود.
وی به جراحی های ارتوپدی کاملا تسلط داشت. او حتی گچگیری دست و پانسمان ها را خودش انجام می داد. برای بیمارهایش وقت می گذاشت و سعی می کرد به آنها امیدواری بدهد.
دکتر امیدی در کارهای خیریه فعالیت مستمری داشت. او با اداره ی بهزیستی در بخش هایی مثل فیزیوتراپی همکاری می کرد.
در زمان جنگ بیماران را به صورت رایگان هم معالجه می کرد. چندین بار به جبهه رفت. اولین حضورش در جبهه به صورت داوطلبانه بود. او حتی از دفاع از کشورش در برابر یورش بیگانه، غافل نبود .
با همه تلاشی که برای شهر وکشورش متحمل شده بود، از یاد نمی برد که این همه توفیق را مدیون پدر و مادرش است.
او به پدر و مادرش بسیار احترام می گذاشت. استعداد دکتر امیدی در خانواده اش بی نظیر بود. او نمونه و الگویی بود برای سایر اعضای خانواده ی امیدی.
در انجام کارهایش، استوار و محکم بود و شاید می شد گفت او در پیگیری برای به ثمر رساندن اهدافش لجوج و یکدنده بود (تعبیر از همسر ایشان) .
او آن قدر وقت خود را وقف مردم کرد که حتی از سلامت و استراحت خود غافل مانده بود. در خانواده آنها بیماری قلبی به صورت موروثی وجود داشت و سرانجام بعد از یک عمر عاشقی در گذشت.
در شب قبل از فوت، 8 عمل جراحی را به همراه همسرش پشت سرگذاشت. آن شب چندین بار زلزله آمده بود. هنگام عمل سزارین، وقتی زلزله آمد، دکتر امیدی با کمال خونسردی مشغول انجام کارش بود. آن شب، شادمانه به خانه می روند و عکس های یادگاری زیادی می گیرند.
صبح روز بعد-اول مهرماه1371- دکتر امیدی در ناحیه ی قلب احساس ناراحتی می کند، این مسأله را با همسرش در میان می گذارد، ولی پیش از هرگونه اقدامی، قلب او از حرکت باز ایستاده بود .
در روز تشییع جنازه او، جمعیت بی سابقه ای آمده بود. حتی بانک ها هم به احترام دکتر امیدی و وجهه مردمی ای که داشت، تعطیل کرده بودند تا در تشییع پیکر مردی که تمام عمرش عاشق زندگی کرده بود، شرکت کنند.
دکتر محمود امیدی، در بیمارستان(دکترامیدی) میان دو نخل، بنا به وصیت خود دفن شد. او یک هفته قبل از فوتش به یکی از همکارانش جای دفن خود و همسرش را نشان داد و توصیه کرد که بعد از فوت همسرش، او را نیز در کنارخودش به خاک بسپارند.
دکتر امیدی در بیمارستانی به خاک سپرده شد که زمینش را پدرِ بزرگوارش هدیه داده، تک تک آجرهایش را و حتی نقشه اش را خودش تهیه و بنا گذاشته بود .
از او فرزندی به جای نمانده است. خانم سهیلاعبدی، همسر دکتر امیدی تا به حال سرپرستی7 فرزند را برعهده گرفته و آنها را به مراتب بالای علمی رسانده است و هم اکنون در مؤسسات خیریه و نهادهای مرتبط با بهزیستی مشغول خدمت به کودکان نیازمند است.
دکتر امیدی اکنون بین ما نیست،اما فرزندان زیادی هستند که امروز بر پای سفره ی دلِ بزرگ او نشسته اند. او بذر عشق را در سرزمین مادری اش کاشت، تا فردا، و شاید همین امروز، امیدی های دیگری برویند و ببالند.
او تنها یک بیمارستان به این شهر هدیه نکرد ؛ او قلب اش را به مردم این سرزمین هدیه داد. قلبی که هنوز صدای تپیدنش زیر پوست این شهر به گوش می رسد.