شنبه 7 تير 1393-11:40
مردم شعور دارند
درباره یک مجلس ختم دونفره/سخنران که بالای منبر رفت گفت: احتمالاً در آن اتاق خانم ها هستند، من سر و صدای زنانه هم نشنیدم، مجلس دو نفره بود.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، حسین اسلامی ساروی: آیه ای در قرآن داریم: اَلَم یَعلم باَنّ الله یَری، یعنی نمی دانید که خدا شما را می بیند؟ حالا پیش خودمان باید بگوئیم که آیا متوجه نیستم که همه داریم همدیگر را می بینیم؟
در همین ساری در عرض همین 35 سال چند نفر معلّم ساده از دنیا رفتند، از بیست هزار نفر در مجلس یاد بود آنها داشتیم تا دو نفر! بله، درست خواندید. ما مجلس ختم یک معلّم را در همین ساری داشتیم با شرکت دو نفر، در همین تیرماه امسال.
در تیرماه 1357 وقتی مرحوم ابراهیم آیتی با رانندهی وانت سر به هوا و مشغول بازی با ضبط صوت ماشین تصادف کرد، شهر دگرگون شد. مدیر کل آموزش و پرورش مازندران آقای مرعشی بود. به وزیر آموزش و پرورش وقت آقای دکتر شریفی تلفن کرد که یک معلم ساده ی دینی ابتدائی در ساری تصادف کرد، شهر منقلب است، کاری باید کرد.
ساری آن روز فرودگاه نداشت، در مزرعه شخصی شاهپور عبدالرضا در دشت ناز یک فرودگاه کوچک هواپیماهای سم پاشی داشت. از تهران یک هواپیمای چهار نفره فرستاد. در همان فرودگاه اختصاصی. این معلّم را به تهران و مستقیم از فرودگاه به بیمارستان ایران مهر بردند و عمل کردند، بیمار درگذشت و شد آنچه که می باید میشد. شهر یکپارچه به خروش آمد، تجلیل کردند، مجالس یادبود گذاشتند.
بعد هم مراسم یک آموزگار دینی دیگر که شهید شد و اتفاقاً از دوستان بسیار صمیمی مرحوم آیتی یود یعنی شهید محّمد تراب نژاد را دیدیم که مردم چه کردند.
آموزگار ورزش داشتیم، به شورا رفته بود، در دریا غرق شد. همین دو سال قبل، حاج علی بهروش را میگویم، وای که مردم چه تجلیلی کردند!
حاجی صالح نیا را داشتیم، از مردمان ساده و سختی کشیده و نام آشنای شهر، باز هم مردم کاری کردند کارستان، و حالا هم مجلسی از یک آموزگار دیگر.
همین آموزگار دو سال پیش نزد من آمد و گفت حاجی، تو خوب مینویسی، برایم نامه بنویس که احمدی نژاد به من هم پول بدهد تا در خانه پدری ساختمان بسازم و باز آمد و گفت که یک نامه برای این فوتبالیست ها بنویس، اینها پولدار هستند، بگو که معلّم بودم و .. و... به من پول بدهند و کمک کنند، و من ننوشتم و در روزگار پهلوی دوم هم که معلّم شرعیات شده بود، نمیتوانست واژهی شرعیات را درست بنویسد.
در مهرماه هر سال مدیران مدرسه او را پاس میکردند و بقیه داستانها. و عجب بود که خودش خوشحال بود که هیچ کس او را نمیخواهد و او بیکار می ماند و حقوق میگیرد، هیچ کس او را باور نکرد، خودش هم خودش را باور نکرد. خانواده و فامیل او هم او را باور نکردند، اداره و همکاران او هم او را باور نکردند. او متوجه نشد که دیگران هم او را می بینند.
او نتوانست مردم را و خودش را ببیند، چشم بسته آمد و چشم بسته رفت، فکر میکرد که معلّم بازنشسته است، و چون معلّم حُرمت دارد پس هر کس که کارمند آموزش و پرورش باشد و عنوان معلّمی داشته باشد با بقیه فرقی ندارد که دیدیم این گونه نبود، مجلس ختم یک معلّم بازنشسته دو نفره را هم دیدم.
سخنران که بالای منبر رفت گفت: احتمالاً در آن اتاق خانم ها هستند، من سر و صدای زنانه هم نشنیدم، مجلس دو نفره بود. مجلس ختم معلّم ورزش شهر علی شمشمانی را در دو ماه پیش دیدم که نیم ساعت در صف ماندم و باز نتوانستم به درون مجلس بروم. و بیرون حسینیه در فضای باز مثل هزاران نفر دیگر ایستادیم و به او تکریم کردیم.
تردید نداشته باشیم که اکثریت مردم ما شعور دارند.