پنجشنبه 23 مرداد 1393-9:28
بئودونه
متن کامل و ویرایش دوم/بخش اول «بئودونه» در سایت مازندنومه منتشر شد و نظرهایی را به دنبال داشت. بی حواشی هم نبود.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری: استاد ع.پاشایی چندی پیش نوشته ای را که درون مایه ای طنز داشت درباره شیرینی مازندرانی "بئودونه " نوشت و در صفحه "چکلی پکلی" سایت بامداد ساری انتشار داد که در مازندنومه نیز بازتاب یافت. ایشان در تماس تلفنی با ما خبر از کامل شدن آن مطلب دادند. از سوی دیگر کامنت هایی نیز بر مطلب منتشرشده مازندنومه رسید که استاد پاشایی در متن زیر درباره آن ها نیز توضیح داده اند. متن کامل و ویرایش دوم این نوشته از نظرتان می گذرد.
***
[اگر شما قبلاً دو بخش اول و دوم از این بحث چِکِلی پِکِلیاییِ بئودونه را خواندهاید. لطفن حالا فقط به بخش ۳ نگاه کنید. چون در این نوشته هر بخش یککاسه کردهایم. ]
1
در گیرودار جنگ بود. یادم نیست به چه مناسبتی به میهمانی رسمی سفارت چین دعوت شده بودم. دبیر اول و دوم سفارت هر دو ایرانشناس بودند، و دلیل بودن ما شش نفر اهل قلم در میان دیپلماتهای داخلی و خارجی همین بود. همه توی حیاط و دور استخر جمع شده بودند و ما شش تا هم جمع کوچکی درست کرده بودیم، بهترست بگویم وصلهی ناجوری بودیم. ما ششتا قلمیها از هر دری حرف میزدیم. اسم دو تن از این شش را میبرم: ایرج افشار و محمدتقی دانشپژوه، یادشان به خیر. میهمانی عصرانه بود. پذیراییگرها سینیهای غذا را میگرداندند. به رسم چینیها. تو تمام سینیها یک نعلبکی بود که توی آن مقداری خلال چوب چیده بودند، که با آن میتوانستید مثلاً یک کوفته قلقلی بردارید، یا آن را فرو کنید توی یک بریدهی خربزه، که چهار در چهار با یک سانت قطر، با ظرافت بریده بودند. یک بار که یک چوب خلال برداشتم فرو کردم توی آن چهار در چهارِ سفید. فرو نرفت. با دست بَرِش داشتم. شیرینی بود. نگاه کردم. شکلش که خیلی شبیه بود، گذاشتم تو دهن. بله خودش بود. فکر کردم از بازار خریدهاند. این را از هویی پرسیدم. گفت نه. آشپز چینی سفارت درست کرده. همین موقع هویی از پیش ما رفت و من نتوانستم اسم این شیرینی را بپرسم.
بئودونه ژاپنی
سالها گذشت.
یک روز همسرم صدا کرد: «سیاوش بیا ببین یکی داره توُ NHK (تلویزیون ژاپن) بَئوُدوُنه درست میکنه. چی؟ بئوُدوُنه! بله. یک ژاپنی داشت کامیناری اوکوشی (Kaminari Okoshi) درست میکرد که بیهیچ شک و تردیدی ــــ یعنی ما دو نفر هیچ شکی نداشتیم ــــ بئودوُنه بود. معلوم شد که در ژاپن به بئودوُنه سوای برنج و شکر گاهی چیزهای دیگری هم اضافه میکنند.
بچه که بودیم یکی از شیرینیهای مورد علاقهی ما بَئوُدونهbaudune بود ــــ البته bau یا bao، با صدای u / o کوتاه، یا u یی که فشاری رویش نیست. همیشه برای من سؤال بود ــــ و هنوز هم هست ــــ که چرا میگویند بَئوُ. بَئوُ در گِلکی geleki ساری به معنی حشره است و در ترکیباتی مثل پیر بئو، بئوشال و مانند اینها هم آمده است. «دونه» که از نظر لغوی همان «دانه» است، در مازندران به معنی برنج است، برنج پوست گرفتهی بدون شلتوک. آخه، در فارسی به شالی ـــــ برنج با شلتوک هم میگویند «برنج». این را هم بگویم که در گلکی یک «بینج» binj داریم، که برنج با شلتوک است، یعنی همان «شالی». از اینجاست بینجسّون binjessun: یعنی شالیزار. «دونه» در گلکی فقط به برنج اطلاق میشود. چرا؟ بحثش بماند برای وقت دیگر.
بئوُدوُنه چی شد؟ این سالها میبینم که در ساری نسل جوان به آن میگویند «بادوُنه». راه حلی دانسته، یا ندانسته، است برای خلاص شدن معنی نامعلوم «بئوـ» پرسیدم «با دونه»؟ استدلالشان این است که این شیرینی را با «دونه» (= برنج) درست میکنند. میگویم خیلی چیزها را با «دونه» درست میکنند، چرا فقط این یکی «با دونه» است؟ وانگهی، حرف اضافهی «با» در گویشِ گلکیِ ساری به کار نمیرفته، مگر در این سالها. اول این را توضیح بدهم که منظورم از «گلکی ساری» این است که من فقط میتوانم از گلکی رایج در ساری، آن هم به گویش چند نسل قبل حرف بزنم، و واقعاً نمیدانم، به این یا آن کلمه و اسم در شهرها و روستاهای بیرون از ساری چه میگویند و چه جوری میگویند.
اما «با». به این جملههای فارسی توجه کنید:
با کی رفتی آنجا؟
بئودونه را با چی درست میکنند؟
با این کارت بانکی میشود خرید کرد؟
به گلکیِ پیشتر:
کینِ همراه بوردی اونجه؟ kine hemra burdi unje?
وِرِ چیشی جه[یا، جم] درس کُندِنه؟
Ve re chishi Je [Jem] deres kondene?
این کارت جِه [جِم] بنشنه خرید هاکوردِن؟
In kart je (jem) benshene xarid hakorden?
به جای «با» ما از «جه» یا «جم» یا «هِمرا» [همراه] استفاده میکنیم. البته نسل جدید، و در گویش جدید، در نمونههای بالا همهجا میتواند «با» به کار ببرد.
«بَئوُدوُنه» را چیشی جه درست کندنه؟
«دوُنه جم»، با «دونه». شاید آن صدای u کوتاه، یا حتا نزدیک به o، در bau از یک طرف، و ناشناخته بودن معنی bau، در بئوُدوُنه، باعث شده که آن را «بادوُنه» تصور کرده ظاهراً مشکل معنی این کلمه را حل کنند.
بئودونه مازندرانی
۲
بخش اول «بئودونه» در سایت مازندنومه منتشر شد و نظرهایی را به دنبال داشت. بی حواشی هم نبود. بخشهایی از آنها را مستقیماً از آنجا به همان شکلی که آمده نقل میکنم. یکیش این بود: « آقا گلکی ساری باز دیگه چیه؟!!! مگه نه اینکه زبون ما تبریه؟! چرا از زبون گیلانی به جای زبون مازندرانی استفاده میکنین؟»
ــــ ناچارم تکرار کنم که من ادعای محقق بودن در زبان گلکی را ندارم، چون ساروی هستم پس مینویسم «گلکی ساروی» یعنی گلکی رایج در ساری. البته دیدهام که از نزدیکیهای گرگان ــــــ کلاجان قاجار ــــــ گلکی حرف می زنند تا انتهای گیلان. گویا، یعنی شاید، احتمالاً یک زبان باشد با تفاوتهای بسیار که حاصل قرنها زندگی در این نواحی است. یک نمونه از این تفاوت را در گفتگوی آقای علی ذبیحی و من دیدید. این هم یکی دیگر. از منزل ما در داراب کلا تا ساری سه فرسخ است اما کلی تفاوت در این زبان میبینید. مثلاً در ساری به گنجشک فارسی (در تهران: «گنجیشک، در تهرون: گنگیشک) میگویند: میشکا، و در بعضی محلات میچکا، در داراب کلا: جیکا. نمی دانم در صومعه سرا و ماسال چه میگویند. من میگویم «اینتا مِشِه» inta meshe (این مال منه). حسن میگوید: اینتا مِنیه.
کاربر دیگری، همانجا، می نویسند : «این شیرینی یک شیرینی سنتی شمال ایران هست وبه نام های دختر دونه .کیجا دونه.دتر دونه باو دونه وبئو دونه در زبان مازنی یا تبری استعمال میشود در مناطق کوهستانی ساری (دودانکه و چهار دونگه( واژه بئو دونه بکار میرود بئو به کرم های ریز سفید رنگ یا کلا به حشرات ریز میگویند چون دونه هم ریز و سفید هست این کلمه را بصورت مرکب بئو دونه بکار می برند…»
ــــ یعنی می فرمایید اجداد ما «در مناطق کوهستانی ساری» این قدر بی ذوق بودند؟ حالا فهمیدم. آنهایی که با ذوق بودند برای لاپوشانی بی سلیقگی نیاکان محترم بی ذوق، «با دونه» را اختراع کردند که از شر آن کرمهای سفید خلاص شوند. صد البته که رفیق ما مزاح میفرمایند .
این هم یک کامنت دیگر: «گیرمون اوردینا!! بئو دونه چیه برادر؟والا پدربزرگ و مادربزرگامونم میگفتن بادونه ولی اکثرا که بخوان سلیس تر صحبت کنند میگن بهاردونه.زبون ما طبری یا مازنی و ربطی به گیلکی نداره.آخه شماها چرا انقد بی اعتماد بنفسید که انقد جسارت ندارید نام زبون مادریمونو سر زبون ها بندازید دقیقا واسه غذاها هم همینطوره.»
ــــــ ای بابا چرا حرص و جوش میخوری؟ بئودونه بخور.
نظر دیگر: «سلام باید خدمت این نویسنده عزبز عرض کنم مادر بزرگ وتمام اقوامم ساروی هستیم و هیچوقت همچین کلمه ای رو ازشون نشنیدم همه بهش مگیم بهاردونه…البته الان ما سارویها باید بریم تو روستاهای شما زندگی کنیم و شما فرهنگ وزبونتونو به جاهای دیگه معرفی کننین در ضمن ما مازنی ها به زبان مازندرانی صحبت مکنیم(مازنی)گیلکی زبان گیلانیهاست امیدوارم نویسنده عزیز برای نوشتن مقالهه های بعدیش توجه کنه موفق باشید.»
ــــــــ شما بهاردونه میل بفرمایید ما بئودونه.
کاربر دیگری که خیلی غیرتی شده، مینویسند : «آمدن ها و رفتن ها و حرف زدن ها و نوشتن های آقای پاشایی مثل همین نوشته هبچ زمان هدفی روشن نداشته است…. »
ـــــ چی شد؟ اولِ کِتِرا رَندی؟ avvel e keterA rani؟ معلومه که جناب ایشان خیلی وقته که از دست من دلخورند.
در دنباله اش آمده: «چرا جای تعجب است که چینی ها و هندی ها و ویتنامیها … که مثل ما برنج می کارند و مثل ما برنج می خورند آن ها هم مثل ما برنج را به انواع و اقسام طبخ می کنند یکیش همین بئودونه . یکیش هم پلو . آن ها هم نون کماج از برنج دارند و انواع دیگر . ما نفهمیدیم کجای مطلب عجیب بود.تعجب پیرمرد از مازندرانی ها بود یا از چینی ها ؟ شاید تعجب آقای پاشایی از مشابهت نام محصول با نام انواع سوسک در زبان مازندرانی است که صحیح سوسک بئوکا است و آن متفاوت است . آیا نام خاص مازندرانی برایشان تعجب برانگیز بود؟ این که مازندرانی ها هم محصولی از برنج را به زبان خاص خود نام می برند، این برای پیر مرد عجیب بود ؟؟ بئو دونه یا بائو دونه به معنای گت دونه یا فارسی آن دانه گنده شده است، چرا که دانه های برنج در طبخ این محصول اتساع و انبساط پیدا می کند . بهو و بئو هنوز هم از زبان ساروی های کهنسال در موقعیت تعجب شان از بزرگی و فراوانی یک چیز یا یک موضوع شنیده می شود .»
ـــــــ تنها چیزی که بعد از اظهار تعجب و محبتشان فرمودند این بود که « بئو دونه یا بائو دونه به معنای گت دونه یا فارسی آن دانه گنده شده است، چرا که دانه های برنج در طبخ این محصول اتساع و انبساط پیدا می کند.» از «اتساع و انبساط»شان که بگذریم، ایشان بئو را به معنی «بزرگ» گرفتند. میشه لطف کنید یکی دو مثال گلکی (یا مازندرانی / طبری / تبری / مازنی …) بیاورید؟ داشت یادم میرفت. بئوکا فقط به سوسک گفته نمی شود . حالا که پای بئوکا وسط کشیده شد و حشره بودن بئو تلویحاً نفی شد، بفرمایند «چسن بئو» cesen bau درسته یا چسِن بئوکا؟ برای فارسی زبانها و دیگرا ن عرض می کنم این جانور «خرچسونه» است و در ترکیب آن هم بئو هست و بزرگ هم نیست.
کامنت دیگر: «ما از کودکی از کلمه ” بادونه” استفاده می کردیم که ظاهرا همان “باد دونه” یعنی “دونه باد کرده ” بوده که به اینگونه در آمده.»
تا این جا برای «بئو»، در بئودونه، اینها را داریم: با دونه، بهار دونه، باد دونه، بو دونه، بره دونه. و دختر دونه، کیجا دونه، دِتِر دونه.
مواد اولیه بئودونه مازندرانی
۳
همکار ما خانم ارمغان هم از چند بانوی سالخوردهی بابلی دربارهی «بئو» ، در بئودونه، پرسیدهاند. آنها، با توجه به معنی پیشگفتهی بئوُ، به معنی حشره، اینطور نظر دادهاند که شاید «بئوُ» همان «بِرِه» bere باشد که «بِرِه هِدائن» berehedāen در گِلکی، به معنی «بو دادن» است. در ضمن این هم برایشان تعجبآور بوده است که در این صورت چرا « بِرِه » شده «بئوِ». اما پیشتر در گفتگوی با آقای علی ذبیحی گفتیم که در طرز تهیهی «بئوُدوُنه»، «بِرِه»دادنی در کار نیست، برنج را در این شیرینی بره یا بو نمیدهند.
به گمان من حالا دیگر باید روشن باشد که بئوُدر بئوُدوُنهbaudune کلمهیی گِلِکی نیست. اگر کلمهیی همصدا با این بئوُدر گِلِکی به معنی «حشره»، یا در ترکیبهایی مثل «بئوُشال» baushāl، یا پیربئوُpirbau (سفرهمار) نیامده بود، شاید کار تا این حد پیچیده نبود.
مجبوریم چِکِلیمان را ادامه بدهیم. خواننده اگر دلش میخواهد میتواند از این به بعد حرفهای مرا شوخی تلقی کند.
حالا که بئوُ، گِلکی نیست مال هر کجا که باشد دیگر فرقی نمیکند. به گمانم bao / bau مال چین و ماچین است. تعجب نکنید، که چینی؟ آن هم در یک شیرینی سنتی مازندرانی؟ برای کم کردن فشار تعجب شما یادآوری می کنم که در گذشته کم نبود مواد غذایی یا غذاهای خارجی با اسم خارجی در فارسی، و همین طور در گلکی. دو نمونه بسه؟ یکی «اسفناج» که یونانی است و دیگری «فلفل» که سنسکریت است. (نگاه کنید به فرهنگ بزرگ سخن.) برگردیم چوُکِلی ( cukeli ) به دست دنبال چکلی پکلی خودمان.
گفتیم اسم ژاپنی رایج بئوُدوُنه در توکیو ــــ و جاهای دیگر ژاپن ــــ کامیناری اوکوشیاست. در آن نه «بئوُ» هست، نه کلمهیی که به معنی دوُنه، یا برنج باشد. در بئودونه بودن کامیناری اوکوشی شک نکنید. مواد آن ــــ سوای مخلفاتی که به دلخواه به آن اضافه میکنند ــــ و طرز تهیهاش با بئوُدونه فرقی نمیکند. ژاپنیها آن را شیرینی سنتی خودشان میدانند، خواه برنج مال خودشان بوده باشد خواه آن را از چین (با ۷۰۰ کیلومتر فاصله) یا از کره (با ۱۶۰ کیلومتر) یادگرفته باشند.
[ لطفن از این حرف من که شاید اصل بئودونه چینی باشد فوراً با چینی ها فامیل درنیایید، که مثلن هزار سال پیش یک دسته چینی (مثل دروغهای ادبیات فارسی : یک دسته بت چین و شمع چِگِل و ... ) آمده بودند ده ما دار کلا، یا شاید هم شهر ما ساری و با نشانی محله ی برامتر، پیچ دوم از سیزده پیچ، بئودونه درست کردند .... ]
بئودونه ژاپنی
در اینترنت گشتم که در منابع چینی ــــ خصوصاً در لغتنامههای چینی به انگلیسی ــــ در این باره چه نوشتهاند.
این را اول بگویم که در چینی صدای کلمات مهم نیست، شکل نوشتاری آنها اصل است، که تعیین کننده ی معنی یک کلمه است، به خلاف فارسی. اگر bao را در لغتنامهها جستوجو کنید لااقل ۵۰ سرواژه با همین صدا، و شاید با همین تعداد bau، پیدا کنید، البته با معانی متفاوت. مثلاً ما در فارسی میگوییم asir، مینویسم: اسیر، عصیر، اثیر. این حداکثر است (کاری به تفاوت تلفظها در مورد ث و ص نداریم). اما چینیها برای یک صدای معین دهها کلمه دارند، از اینرو کار ما مشکلتر است. پس برای محدود شدن دایرهی جستجو، در قدم اول، bao را محدود میکنیم به غذاها.
اگر در اینترنت baozi (bao+zi) را جستوجو کنید به یکی از غذاهای مهم چینی میرسید. یه جوری کوفته برنجی است، کوفتهها یا گولّههای پلو که توی آن گوشت هست.
ــــ نه. این که «بئوُدوُنه» نیست. در توضیح آن نوشته «بئوُزِه» به بَئو، بَئوُ، بئوُشک، پَئوُ (bao، bau، bausak، pau، . . .) و اسمهای دیگر هم معروف است.
ـــــ باز یک چیزی گیرمان آمد. میگوید دو شکل از این غذا را میتوان در بیشتر بخشهای چین و اندونزی پیدا کرد: دابَئو dabao (گولهی بزرگ)، که ده سانتیمتر قد و هیکل دارد، و معمولاً آن را از بیرون میخرند و میبرند. و دیگری «سیا بئو / شیا بئو» xiabao یا «گولّه / کوفتهی کوچک». به قد و اندازه کیک یزدی ما. پیداست که اینجا bao / بَئوُ به معنی گولّه است. این غذا را در ژاپن هم میخورند.
□
گفتم بهترین راه این است که از دوستان ایرانشناس چینی یا ژاپنی کمک بگیرم. چینی در دسترس نبود. دیدم چراغ آکیکو اوُچییاما در بخش gmail chat سبز است. چه خوب. آکیکو دختریست انسانشناسی خوانده و فارسی را هم خیلی خوب بلد است. در ژاپن، در کیوتو، و در تهرون فارسی خوانده است. در زمینهی امامزادههای ایران تحقیق میکرده.
من با خط فارسی تایپ میکنم و او با خط رومی، همان لاتینی.
ـــ سلام.
ـــ سلام.
ـــ خوبی، خوشی؟ چه میکنی؟
ـــ دارم پایاننامهام را مینویسم.
ـــ سِنسِهی (sensei: استاد، معلم) نازنین ما چهطوره؟
(منظورم کوئیچی هانهدا است، استاد صفویهشناس ژاپنی قابلی که پدر و جدّش هم ایرانشناسان بزرگی بودند.)
ـــ خوبه.
ـــ زحمتی دارم.
ـــ زحمتی نیست.
ـــ کامیناری اوکوشی به چینی چی میشه؟ منظورم اینه که اسم این شیرینی به چینی چیه؟ آخه ما هم در مازندران این شیرینی را داریم، اسمش بئوُدوُنه است، «دوُنه» یعنی «برنج»، اما «بئوُ»، در این ترکیب، به گمان من گِلِکی، یعنی زبان مازندرانی، نیست. شوخیه، یا خیالبافیه، اما من گمان میکنم، این کلمه چینیه.
ـــ جالبه. من نمیدونم. باشه. الان از دوست چینیام میپرسم.
(یکی دو دقیقهی بعد برایم کانجی / هَنزِه ــــ یعنی «واژهنگاره» یا شکل نوشتاری چینی آن را ــــ تایپ میکند، همراه با «روماچی»، یعنی شکل رومینوشت یا لاتینی آن.)
ـــ دوستی چینیام میگه میشه
Mǐhuā tang
ـــ لطفاً کانجیها را یکییکی برایم معنی کن.
“mi” mishe “berenj”, “huā” mishe “gol” ya shokufe, “Tāng” mishe shekar (می میشه برنج، هوُا میشه گل یا شکوفه، تانگ میشه شکر)
ـــ ممنونم. خیلی کارساز بود. بیش از این وقتت را نمیگیرم. بقیهاش را در اینترنت دنبال میکنم.
بئودونه چینی
در واقع اسم امروزی بئوُدوُنهی چینی میشود «برنج ــ گل ــ شکر». سه کلمه کنار هم بدون هیچگونه اضافهیی بین آنها. بارها دیدهام که شیوهی نامگذاری غذاهای چینی و گِلِکی گاهی خیلی به هم شبیه است. معنی حرفم این نیست که غذاها هم شبیهاند.
به این نمونههای گِلِکی نگاه کنید: وینگوُمْ غوُروُ vingumghuru: بادمجانْ غورهْ آب. یا «سیر پیاز اِنار تیم» sirpiyāz enārtim: سیر پیاز انار دون، بدون هیچ کسرهی اضافی. (شما چندتا از این اسمهای گِلِکی بلدید؟ برای ما مینویسید؟). منظورم این بود که این شکل از اسم بردن از اسم غذا شیوهیی نه چندان گِلِکی است و نه چندان فارسی. برگردیم سر خط.
حالا که «میهوُا» (می = برنج، هوُا: گل، شکوفه) را داریم ببینیم دیگر چه چیزهایی پیدا میکنیم.
بله! ایناهاش: 爆米花
bao mi huā بَئو می هوُا. ببینید کانجی برنج 米 انتزاع زیبایی است از «بینج» : برنج به صورت شالی یا شلتوک.
«میهوُا» را بلدیم، دو کلمه است: «برنج شکوفه». جلو این عبارت به انگلیسی نوشته puffed rice popcorn: «پاپکورن پف کردهی برنج»، چیزی مثل برنجک. این را توضیح بدهم که معنی اول corn «غلّه» است، مثل گندم، برنج و مانند اینها، و معنی دوم آن «ذرت» است، و البته پاپکورن با ذرت در ایران رایج است. از اینرو، اگر امروزه چینی میگوید «پاپکورن» لزومی ندارد که منتظر ذرت باشید، و به احتمال زیاد «کورن» برای او همان «برنج» است، شاید به صورت نَسریِ naseri ، که «بئوُ بینج» است؟ در ترکیب عبارت «بئو می هوا » ظاهراً از تانگ یا شکر خبری نیست.
پس تا اینجا یک «بئوُ می هوُا» داریم که دو جزء اولش، «بئوُ می»، میتواند همان بئو دونه باشد؟ یعنی «برنج پف کرده». بئوُدوُنه، مگر غیر «دوُنهی پف کرده» است؟
ـــــ خودت که این ترکیب را درست نکردی؟
ــــــ بیا خودت این عبارت را در اینترنت به عنوان یک ترکیب چینی جستجو کن. باشه، باز هم میگردم. ترکیب دیگر:
爆玉米花
bào yù mǐ huā
popcorn puffed rice
پاپکورنِ برنج پف کرده. bao huā را ارجاع میدهد به bao yu mihua. شکل دیگر «بئو» گفتیم، «پئو» است، که نوشته به انگلیسی puffed swollen spongy: پف کرده، باد کرده، اسفنجی.
باز هم بگردیم؟ یک نگاهی به طرز تهیهی «بئوُدوُنه» بیاندازیم: «یک مشت برنج آماده برای سرخ شدن (پَتِه بَزِه دوُنه patebaze dune) را توی ظرفی که روغن داغ فراوانی در آن هست میریزیم، همین که پُف کرد آن را با کفگیر برمیداریم. . . .» بئوُدوُنه چیزی نیست مگر «برنج پف کرده + شکر.»
هیچ میدانید «برنج» در فارسی معنی دوگانهیی دارد، که نشان میدهد فارسی این کاره نیست. چون هم به «شالی» میگوید «برنج» ــــ که به گِلِکی بینج binj ــــ و هم به «دانه»ی آسیاب کرده، یعنی پوست گرفتهی آن ــــ به گِلِکی «دوُنه». برای معنی اول «برنجزار» و «برنجستان» هم در فارسی داریم، و البته هم شالیزار. و در گِلِکی «بینجسّوُن» binjessun در گِلِکی هیچ وقت «دوُنهجار» نداشتهایم. یک «تیمجار» (تخمزار) داریم که کاربرد دیگری دارد. چکلیپکلی «بینج» و برنج، شلتوک / چلتوک و مابقی قضایا بماند برای یکی از این چِکِلی پِکِلیها.