دوشنبه 13 تير 1384-0:0
دستگیری در بابلسر ، اعدام در تهران!
دادگاه كيفري تهران، پس از محاكمه زن جواني كه با هم دستي يك جوان غريبه، شوهر پير خود را كشته بود، هر دو را به اعدام محكوم كرد.
اين زن و جوان غريبه كه از يك سال پيش هر دو در زندان بسر ميبرند، در جريان محاكمه هر كدام قتل پيرمرد را به گردن ديگري انداخت اما قضات دادگاه، تشخيص دادند كه هر دو در كشتن پيرمرد دست داشتهاند و قاتل شناخته ميشوند.
بنابراین گزارش سحرگاه يكي از شبهاي گرم مردادماه سال پيش، ساكنان يك مجموعه آپارتماني، با سر و صدايي كه از بيرون ساختمان به گوش ميرسيد، از خواب پريدند و به طرف پنجرهها رفتند تا ببينند چه خبر شده است.
آنها جمعي از مردم را ديدند كه در مقابل ساختمان ايستادهاند و شاهد يك آتشسوزي هستند. از پنجره آپارتماني در طبقه سوم ساختمان ستون دود غليظي به آسمان بر ميخاست و فضاي اطراف را تيره و تار ميكرد. فورا" حادثه آتشسوزي به سازمان آتشنشاني خبر داده شد و چند دقيقه بعد ماموران اين سازمان وارد ساختمان شدند و پس از شكستن در آپارتمان ، تلاش خود را براي فرونشاندن آتش آغاز كردند.
پس از آنكه آتش و دود فرو نشست، ماموران آتشنشاني با جسد نيمه سوخته و خونآلود پيرمردي روبرو شدند كه در گوشه يكي از اتاقها افتاده و در ملحفهيي سوخته پيچيده شده بود. ساعتي بعد كارآگاهان جنايي و بازپرس ويژه قتل وارد صحنه شدند.
پرسوجو از همسايهها نشان داد كه پيرمرد مقتول 70 ساله بود و حسن يوسفي نام داشت.
در ادامه تحقيق روشن شد كه پيرمرد پس از فوت همسرش و داشتن چند فرزند بزرگ سال با زن 30 سالهيي به اسم اكرم ازدواج كرده بود و هر دو در اين آپارتمان زندگي ميكردند.
از سوي ديگر پزشكي قانوني نظر داد كه ابتدا پيرمرد با چند ضربه چاقو زخمي شده و سپس او را خفه كردهاند. قاتلان 10 ضربه چاقو به پيكر وي وارد آورده بودند.
كارآگاهان متوجه شدند كه از اكرم، زن 30 ساله پيرمرد خبري نيست و اتومبيل پيكان او هم از پاركينگ ساختمان به سرقت رفته است. با گذشت چند روز اكرم در شهرستان بابلسر به يكي از پاسگاههاي انتظامي رفت و خودش را معرفي كرد. وي در بازجويي گفت: حدود يك هفته پيش از كشتن شوهرم با مرد جواني به نام بهنام آشنا شدم و با همدستي او نقشه قتل شوهر پيرم را كشيديم.
آن شب پس از كشتن پيرمرد من و بهنام آپارتمان را آتش زديم. بعد هم سوار اتومبيل پيكان شوهرم شديم و به بابلسر آمديم.
يك شبانهروز من و بهنام در يكي از خانههاي روستاييان مانديم تا اين كه امروز به لب دريا آمديم. بهنام كه به شدت ترسيده بود به من گفت: با ماشين بروم شهر مقداري غذا بخرم، بيايم. او رفت و ديگر برنگشت. فهميدم فرار كرده. من هم كه تنها و سرگشته مانده بودم تصميم گرفتم به پاسگاه بيايم و خودم را معرفي كنم.
ماموران پليس در بابلسر پس از شنيدن اعترافات اكرم با اداره آگاهي تهران تماس گرفتند و وقتي از جريان قتل پيرمرد مطمئن شدند، اين زن را بازداشت كردند و به تهران فرستادند. چند روز بعد هم بهنام در تهران دستگير شد.
در دادگاه كيفري تهران
بهنام 28 ساله داراي زن و فرزند در دفاع از خود به قضات دادگاه گفت: يك هفته پيش، اكرم بطور تصادفي سوار اتومبيلم شد و با هم رابطه برقرار كرديم. او ميگفت پدر پيري دارد كه از كتكها و آزار و اذيتهاي او به تنگ آمده است. شب قبل از جنايت با هم به پارك رفته بوديم. اكرم گفت: كمك كن تا از دست اين پيرمرد راحت بشوم. وقتي فهميدم قصد كشتن او را دارد، تعجب كردم. اول موافق شركت در اين جنايت نبودم اما اكرم آنقدر گريه كرد و به التماس افتاد كه دلم به حالش سوخت.
چطور وارد آپارتمان آنها شدي؟
طبق قرار با اكرم آن شب به آپارتمانشان رفتم. در آنجا بود كه فهميدم پيرمرد شوهر اكرم است. ساعتي كه گذشت پيرمرد به خانه برگشت.
تو چه كار كردي؟
من به توصيه اكرم در اتاقي پنهان شدم و منتظر ماندم. اكرم گفته بود صبر كن تا پيرمرد بخوابد.
شب از نيمه گذشته بود كه اكرم آمد و گفت: پيرمرد خوابيده، حالا وقتش رسيده...
از مخفي گاهم بيرون آمدم. ديدم شوهرش به خواب عميقي فرو رفته. اكرم يك كارد دسته مشكي از آشپزخانه آورد و به من داد. من يك ضربه به پيرمرد زدم بعد اكرم كارد را از دستم گرفت و چندين ضربه به او زد. آن وقت يك روسري برداشتيم و دوتايي آن را دور گردن پيرمرد بستيم و آنقدر فشار داديم تا مرد.
بعد چه كرديد؟
يك پيت بنزين از قبل تهيه كرده بوديم. آن را در اتاق پاشيديم و پس از آتش زدن خانه بيرون رفتيم. ميخواستيم با سوختن منزل هم جسد و هم آؤار انگشت ما از بين برود.
ديروز قضات دادگاه كيفري تهران اكرم و بهنام را در اين جنايت مشترك مجرم شناختند و هر دو را به قصاص (اعدام) محكوم كردند.(etemaad)