دوشنبه 14 فروردين 1385-0:0

The War Lovers

(عاشقان جنگ،يادداشتي ازJohn Pilger-برگردان:دکتر احمد سيف،استاد مازندراني دانشگاه هاي انگلستان )


اشاره:

ياداشت زير را دکتر احمد سيف،استاد آملي اقتصاد از سايت znet ترجمه کرده است که بي ارتباط با مسايل امروز کشور نيست.

The war lovers I have known in real wars have usually been harmless, except to themselves. They were attracted to Vietnam and Cambodia, where drugs were plentiful. Bosnia, with its roulette of death, was another favourite. A few would say they were there "to tell the world"; the honest ones would say they loved it. "War is fun!" one of them had scratched on his arm. He stood on a landmine.

I sometimes remember these almost endearing fools when I find myself faced with another kind of war lover - the kind that has not seen war and has often done everything possible not to see it. The passion of these war lovers is a phenomenon; it never dims, regardless of the distance from the object of their desire. Pick up the Sunday papers and there they are, egocentrics of little harsh experience, other than a Saturday in the shopping mall. Turn on the television and there they are again, night after night, intoning not so much their love of war as their sales pitch for it on behalf of the court to which they are assigned. "There's no doubt," said Matt Frei, the BBC's man in America, "that the desire to bring good, to bring American values to the rest of the world, and especially now to the Middle East . . . is now increasingly tied up with military power."

Frei said that on 13 April 2003, after George W Bush had launched "Shock and Awe" on a defenceless Iraq. Two years later, after a rampant, racist, woefully trained and ill-disciplined army of occupation had brought "American values" of sectarianism, death squads, chemical attacks, attacks with uranium-tipped shells and cluster bombs, Frei described the notorious 82nd Airborne as "the heroes of Tikrit".

Last year, he lauded Paul Wolfowitz, architect of the slaughter in Iraq, as "an intellectual" who "believes passionately in the power of democracy and grass-roots development". As for Iran, Frei was well ahead of the story. In June 2003, he told BBC viewers: "There may be a case for regime change in Iran, too."

How many men, women and children will be killed, maimed or sent mad if Bush attacks Iran? The prospect of an attack is especially exciting for those war lovers understandably disappointed by the turn of events in Iraq. "The unimaginable but ultimately inescapable truth," wrote Gerard Baker in the Times last month, "is that we are going to have to get ready for war with Iran . . . If Iran gets safely and unmolested to nuclear status, it will be a threshold moment in the history of the world, up there with the Bolshevik revolution and the coming of Hitler." Sound familiar? In February 2003, Baker wrote that "victory [in Iraq] will quickly vindicate US and British claims about the scale of the threat Saddam poses".

The "coming of Hitler" is a rallying cry of war lovers. It was heard before Nato's "moral crusade to save Kosovo" (Blair) in 1999, a model for the invasion of Iraq. In the attack on Serbia, 2 per cent of Nato's missiles hit military targets; the rest hit hospitals, schools, factories, churches and broadcasting studios. Echoing Blair and a clutch of Clinton officials, a massed media chorus declared that "we" had to stop "something approaching genocide" in Kosovo, as Timothy Garton Ash wrote in 2002 in the Guardian. "Echoes of the Holocaust", said the front pages of the Daily Mirror and the Sun. The Observer warned of a "Balkan Final Solution". The recent death of Slobodan Milosevic took the war lovers and war sellers down memory lane. Curiously, "genocide" and "Holocaust" and the "coming of Hitler" were now missing - for the very good reason that, like the drumbeat leading to the invasion of Iraq and the drumbeat now leading to an attack on Iran, it was all bullshit. Not misinterpretation. Not a mistake. Not blunders. Bullshit.

The "mass graves" in Kosovo would justify it all, they said. When the bombing was over, international forensic teams began subjecting Kosovo to minute examination. The FBI arrived to investigate what was called "the largest crime scene in the FBI's forensic history". Several weeks later, having found not a single mass grave, the FBI and other forensic teams went home.

In 2000, the International War Crimes Tribunal announced that the final count of bodies found in Kosovo's "mass graves" was 2,788. This included Serbs, Roma and those killed by "our" allies, the Kosovo Liberation Front. It meant that the justification for the attack on Serbia ("225,000 ethnic Albanian men aged between 14 and 59 are missing, presumed dead", the US ambassador-at-large David Scheffer had claimed) was an invention. To my knowledge, only the Wall Street Journal admitted this. A former senior Nato planner, Michael McGwire, wrote that "to describe the bombing as 'humanitarian intervention' [is] really grotesque". In fact, the Nato "crusade" was the final, calculated act of a long war of attrition aimed at wiping out the very idea of Yugoslavia.

For me, one of the more odious characteristics of Blair, and Bush, and Clinton, and their eager or gulled journalistic court, is the enthusiasm of sedentary, effete men (and women) for bloodshed they never see, bits of body they never have to retch over, stacked morgues they will never have to visit, searching for a loved one. Their role is to enforce parallel worlds of unspoken truth and public lies. That Milosevic was a minnow compared with industrial-scale killers such as Bush and Blair belongs to the former

(zmag)

-------------------------------

عاشقان جنگی که من در جنگهای واقعی می شناختم آدمهای بی آزاری بودند که فقط به خودشان لطمه می زدند. آنها به ویتنام یا کامبوج
جلب می شدند چون در آنجا مواد مخد رزیاد بود. یا به بوسنی می رفتند که رولت مرگ وجود داشت و برایشان جذاب بود. معدودی هم می گفتند که می خواهند « به جهان اعلام کنند» و صادق هایش می گفتند که آنها عاشق جنگ اند. یکی روی بازویش خالکوبی کرده بود که « جنگ سرگرمی است». او روی یک مین زمینی ایستاد.
من وقتی نوع دیگری از عاشقان جنگ را می بینم، گاه این احمق ها را به خاطر می آورم. این نوع عاشقان جنگ، هیچ گاه جنگی ندیده اند و اغلب هم دست به هرکاری زده اند که جنگ را نبینند. علاقه این عاشقان جنگ، یک پدیده است که با وجود فاصله داشتن از عینیتی که عاشقش هستند، کدر نمی شود. روزنامه های یک شنبه را بخوانید، در آن جا این ها را می بنید، افراد قائم بخودی که به غیر از تجربه روزهای شنبه شان در مراکز خرید، تجربه دشواری ندارند. تلویزیون را روشن کنید، آنجا هم همین ها را می بینید، هرشب نه این که از عشقشان به جنگ حرف بزنند بلکه به نیابت از دستگاهی که به آن وابسته اند، عشق به جنگ می فروشند. مت فرای- گزارشگر بی بی سی از امریکا- می گوید، « تردیدی نیست» که « تمایل به انجام کار خوب، به بردن ارزش های امریکائی به بقیه دنیا، وبه ویژه به خاورمیانه.... اکنون به طور روزافزونی به قدرت نظامی گره خورده است».
مت فرای این عبارت را در 13 آوریل 2003 وقتی جورج دبلیو بوش « شوک وخوف» اش را برعلیه عراق بی دفاع آغاز کرد، به زبان آورد. دو سال بعد، بعد ازاین که یک ارتش اشغالگر خارج از کنترل، نژادپرست، سرکش، و بطور بدی آموزش دیده، « ارزش های امریکائی» را به صورت قبیله گرائی، جوخه های مرگ، حملات شیمیائی، یورش با اورانیوم ضعیف، و بمب های کلاستری برای عراقی به ارمغان برد، مت فرای، بمب افکن های ب 52 را « قهرمانان تکریت» می خواند.
سال گذشته، او پاول ولفوویتز، معمار قتل عام در عراق را « یک روشنفکر» خواند که « خیلی جدی به قدرت دموکراسی و توسعه از پائین اعتقاد دارد». در باره ایران، فرای خیلی جلو بود. در ژوئن 2003 به بینندگان بی بی سی گفت« ممکن است برای تغییر رژیم درایران هم دلیل کافی وجود داشته باشد».
چه تعداد زن، مرد، کودک کشته یا زمین گیر می شوند اگر بوش به ایران هم حمله کند؟ دورنمای حمله به ایران به خصوص برای آن عاشقان جنگ که از تحولات عراق ناامید شده اند، بسیار جذاب تر است. ماه قبل جرالد بیکر در تایمزنوشت، که « حقیقت غیر قابل انکار و غیر قابل تصور این است که ما باید برای جنگ با ایران آماده بشویم.... اگر ایران با آرامش و امنیت به موقعیت اتمی ارتقا پیدا کند، در تاریخ جهان نقطه عطفی خواهد بود شبیه به انقلاب بلشویکی یا روی کارآمدن هیتلر». « به نظر آشنا می آید!». در فوریه 2003 بیکر نوشت، که « پیروزی درعراق به سرعت ادعای امریکا و انگلیس را در باره خطری که صدام ارایه می داد ثابت می کند».
« آمدن هیتلر»، به واقع شعاری برای تهیج عاشقان جنگ است. این راقبلا هم شنیده ایم. وقتی که در 1999ناتو، « ماموریت اخلاقی اش را برای نجات کوسوا» ( به نقل از بلر» انجام می داد، که به واقع، الگوئی برای اشغال عراق بود. در حمله به صربستان، 2 درصد موشکهای ناتو به هدف های نظامی اصابت کردند، بقیه هم بیمارستانها، مدارس، کارخانه، کلیسا، و استودیو های تلویزیونی را منهدم کردند. مطبوعات به دنبال بلر و چند تن از مقامات دولت کلینتون، به صورت دست جمعی اعلام کردند که ما « باید، چیزی « نزدیک به نسل کشی» در کوسوا را متوقف کنیم. این را تیموتی اش در2002 در گاردین نوشت. صفحه اول دیلی میرورو سان اعلام کردند« تکرار هولوکاست». ابزور « راه حل نهائی بالکان» را اعلام کرد. ولی مرگ اسلوبودان میلوسویچ عاشقان جنگ و جنگ فروشان را به یاد گذشته ها برد. البته در اعلام خبر مرگ او، از« نسل کشی» « هولوکاست، و« آمدن هیتلر» سخنی گفته نشد. دلیل اش روشن است. همه آن برطبل کوبیدن ها، در هنگام زمینه سازی برای اشغال عراق و یا اکنون برای حمله به ایران، از دم مزخرف بود. تفسیر غلط نبود. اشتباه نبود. تخم گذاشتن کسی نبود. نه، مزخرف بود.
آنها گفتند که «قبرهای دستجمعی» در کوسوا، توجیه گر عمل شان است. وقتی که بمباران تمام شد، متخصصان بین المللی وجب به وجب کوسوا را گشتند. ماموران اف بی آی هم وارد شدندو به ادعای آن سازمان به بررسی چیزی پرداختند که « بزرگترین محیط بزهکاری در تاریخ اف بی آی» بود. چند هفته بعد وقتی که حتی یک قبر دستجمعی هم پیدا نکرده بودند، ماموران اف بی آی و دیگر متخصصان به خانه های شان باز گشتند.
در 2000، دادگاه جنایات جنگی در لاهه اعلام کرد که کل اجسادی که در « قبرهای دستجمعی» کوسوا پیدا شد 2788 نفر بود. این تعداد شامل صربها، کولی ها، و کسانی بود که بوسیله متحدان ما د رکوسوا- ارتش آزادیبخش کوسوا- کشته شده بودند. این یعنی که دلیل حمله به صربستان، یعنی، « 225000 مرد آلبانیائی بین سن 14 تا 59 مفقود شده اند که به احتمال زیاد کشته شده اند» ( سفیر امریکا دیوید شیفر ادعا کرد)، صرفا دلیلی موهوم بود. تا آن جا که من می دانم تنها وال استریت ژورنال، به موهوم بودن این دلیل اعتراف کرده است. یک طراح ارشد سابق ناتو، مایکل مک گوایر نوشت« توصیف بمباران به عنوان یک مداخله انسان دوستان، به واقع توهین آمیز است». به واقع، « ماموریت» ناتو عمل حساب شده و نهائی انتقام جوئی برای محوکردن ایده یوگسلاوی بود.
برای من یک خصلت تنفر آمیز بلر و بوش و کلینتون و روزنامه نگاران مشتاق بارگاه آنها این است که ایشان زنان و مردان مستقری و جاافتاده ای هستند که مشتاق خونریزی اند بدون این که خونریزی را دیده باشند، مشتاق دیدن تکه های بدن اند بدون این که هرگز بدن های متلاشی شده را رویت کرده باشند، سردخانه هارا پراز جسد می خواهند بدون این که هرگز در آنها به دنبال عزیز خود گشته باشند. نقش آنها تحیمل دنیای موازی است از حقایق ناگفته از دروغ های عمومی. این واقعیتی است که میلوسویچ در مقایسه با قاتلان صنعت سالار ما یعنی بوش و بلر، به واقع ذره ای بیش نبود.(niaak1)