شنبه 30 ارديبهشت 1385-0:0

دختران متفاوت شمال

يادداشت فرهنگي از:نيما (حميد) قاسمي


در تمام ايران تنها زنان شمالي در فرآيند توليد به‌طور سنتي نقش داشته‌اند، طبعا حضور آن‌ها در اجتماع، بيش از ساير زنان ايراني بوده است و از همين جا مي‌توان انتظار داشت كه فرهنگ روابط بين دو جنس، در شمال متفاوت از نقاط ديگر كشورمان باشد.

 سرزمين زرخيز شمال ايجاب مي‌كرد كه هم زن و هم مرد دوشادوش هم به كار روي زمين بپردازند. تحت اين شرايط شيوه معاش و الزامات آن اجازه نمي‌داد كه زنان در خانه حبس شوند. آن‌ها يكي از پايه‌هاي امرارمعاش خانواده بوده‌اند و به همين جهت نه تنها در موضع فرودست «نان‌خور» قرار نداشته‌اند، بلكه چون حضور و عدم حضور، همكاري و عدم همكاريشان با مردان، اهميت داشته و علي‌السويه نبوده است. طبعا مي‌توانسته‌اند به عنوان «مدعي» در برابر مرد حاضر شوند.

در فرهنگ عاميانه و محاوره‌اي ما طنزها و لطيفه‌هايي در باب قوميت‌ها وجود دارد. برخي از اين طنزها كه محتواي تحقيرآميز آن‌ها غيرقابل انكار است، طنزهايي است كه در مورد زنان و مردان شمالي روايت مي‌شود. در اين طنزها، مردان(بيشتر گيلکي) بي‌قيد و تعصب نسبت به رفتار همسران‌شان و همسران آن‌ها نيز لاقيد نسبت به رفتار خود نمايانده مي‌شوند.

 ساده‌ترين برخورد با اين بخش از فرهنگ شفاهي، اين است كه آن را دسيسه برخي مراجع قدرت براي اختلاف انداختن ميان قوميت‌ها بدانيم. كه چنين‌چيزي‌غيرممكن نيست و ممكن است واقعا" برنامه برخي دولت‌هاي بيگانه در مقطعي چنين بوده باشد.

اما احتمالا" سابقه اين لطيفه‌ها در فرهنگ شفاهي ما بيش از آن است كه في‌المثل بتوان اشاعه آن‌ها را به گردن دولت انگلستان در سال‌هاي قبل يا حتي دولت پهلوي چنان‌كه برخي ادعا كرده‌اند انداخت. اگر زياد به «فرضيه توهم توطئه» اعتماد نكنيم و بخواهيم وجود اين لطيفه‌ها را در فرهنگ شفاهي «جدي‌تر» بگيريم و تبييني عميق‌تر ارايه دهيم، ناگزيريم به اين ضرب‌المثل متوسل شويم كه «تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها»!

اشتباه نكنيد! قصد من از اشاره به اين ضرب‌المثل، صحه گذاشتن بر محتواي اين لطيفه‌ها نيست. بلكه منظور صرفا" اين است كه بايد رواج اين مطالب را در فرهنگ شفاهي مردم برخاسته از واقعيات اجتماعي و فرهنگي جامعه‌مان دانست، اعم از اين‌كه اين واقعيت‌ها دقيقا" همان چيزي باشد كه در لطيفه‌ها به صورتي عاميانه و توهين‌آميز بيان شده باشد يا صورت ديگري نيز براي بيان داشته باشد كه غير توهين‌آميز و محققانه باشد.

في‌المثل مي‌توان به اين واقعيت توجه كرد كه چون در تمام ايران تنها زنان گيلاني و مازندراني در فرآيند توليد به‌طور سنتي نقش داشته‌اند، طبعا حضور آن‌ها در اجتماع، بيش از ساير زنان ايراني بوده است و از همين جا مي‌توان انتظار داشت كه فرهنگ روابط بين دو جنس، در شمال متفاوت از نقاط ديگر كشورمان باشد. سرزمين زرخيز شمال، ايجاب مي‌كرد كه هم زن و هم مرد دوشادوش هم به كار روي زمين بپردازند. تحت اين شرايط شيوه معاش و الزامات آن اجازه نمي‌داد كه زنان در خانه حبس شوند.

 آن‌ها يكي از پايه‌هاي امرارمعاش خانواده بوده‌اند و به همين جهت نه تنها در موضع فرودست «نان‌خور» قرار نداشته‌اند، بلكه چون حضور و عدم حضور، همكاري و عدم همكاريشان با مردان، اهميت داشته و علي‌السويه نبوده است. طبعا مي‌توانسته‌اند به عنوان «مدعي» در برابر مرد حاضر شوند. دقيقا به دليل همين واقعيت‌ها است كه فرهنگ متفاوت بين دو جنس را در استان هاي شمالي در پي آورده است. پس مي‌توان تاييد كرد كه لطيفه‌هاي توهين‌آميز، چيزي جز واكنش مغرضانه بخش‌هاي ديگر جامعه به اين «واقعيت تفاوت فرهنگي» نبوده است.

فرهنگ كنوني كشور ما هزاران سال است كه به عنوان يك فرهنگ شباني (يعني فرهنگي كه كليه خصوصيات فرهنگ‌هاي شباني ازجمله «مردسالارانه بودن» را در بطن خود دارد) تداوم دارد. اما در كاوش‌هاي عميق‌تر همين فرهنگ، خصوصا در نواحي‌اي كه به جهت استعداد زمين براي كشاورزي، جوامع با سابقه كشاورزي وجود داشته‌اند، به خصوصيات متفاوتي بعضا" متضاد با خصوصيات فرهنگ حاكم و غالب برمي‌خوريم.

 مثلا در نواحي شمالي كشور و در حاشيه سواحل جنوبي درياي خزر، چنين سابقه‌اي وجود داشته است. چون در اين نواحي، زمين استعداد خود را از دست نداده و بافت اجتماعي هنوز وابسته به شيوهء امرارمعاش كشاورزي است، طبيعي است كه اين شيوه معاش خصوصيات فرهنگي متناسب با خود را تداوم بخشيده باشد. چون شيوه توليد اقتصادي، اگر مهم‌ترين و زيربنايي‌ترين عامل تعيين‌كنندهء مختصات فرهنگي نباشد، دست‌كم يكي از مهم‌ترين اين عوامل است.

 حتي در بخش‌هاي كمتر وابسته به كار كشاورزي، يعني در شهرهاي با سابقه اين نواحي (مثل رشت وساري) مردم رفتار متفاوت خود را با بخش‌هاي ديگر ايران همچنان حفظ كرده‌اند. هنوز در رفتار زنان و دختران اين نواحي، نسبت به نقاط ديگر ايران، اعتماد به نفسي را در مواجهه با مردان و به طور کلی حضور در اجتماع شاهديم، كه در نقاط ديگر مشاهده نمي‌شود.

كاملاطبيعي است كه اين خصوصيات متفاوت و متضاد، دقيقا به جهت متضاد بودن با خصوصيات فرهنگ حاكم، مورد نكوهش و تحقير باشد. به همين جهت است كه از روحيهء بالنسبه ملايم‌تر و محافظه‌كارتر مردمان اين نواحي، تعبير به «بي‌بخاري» مي‌شود كه آشكارا تعبيري منفي از اين روحيه است. يا از اعتماد به نفس زنان اين ناحيه و فعال‌تر بودن حضورشان در اجتماع، آنچنان تعابيري بشود، كه همه مي‌دانيم.

فرهنگ ديني ايران پيش از اسلام خصوصيات كاملا هماهنگ با فرهنگ‌هاي شباني را داشته است. بنابراين دست‌كم هزاران سال است كه رسومي‌ از قبيل آيين‌هاي بارور كردن طبيعت كه با عياشي‌هاي دسته‌جمعي همراه بوده است، در نواحي شمالي ايران برافتاده است. (اگر اصلا چنين رسم‌هايي وجود داشته است. به عبارت ديگر فرض كرده‌ايم كه آن‌چه در باب خصوصيات مشترك فرهنگ‌هاي كشاورزي گفته‌اند، بلااستثنا عموميت داشته است.)

همان‌طور كه اثري از آثار قرباني كردن انسان در اين نواحي ديده و گزارش نشده است. بنابراين از اشارات تاريخي‌اي كه شد، نمي‌توان اين‌طور نتيجه گرفت كه آن‌چه در باب اخلاق جنسي مردم اين نواحي گفته مي‌شود، واقعيت دارد. بلكه از اين اشارات مي‌توان تنها علت تاريخي شكل‌گيري اين قبيل كنايه‌ها را درك كرد. در واقع، نهايت اين‌كه فرهنگ غالب با نقل و واگويهء اين قبيل طنزها، مي‌خواهد گذشته‌اي بسيار دور را به رخ مردم اين نواحي بكشد و اين گذشته را به نحو كنايه‌آميزي يادآوري كند و حال آن‌كه، با توجه به حاكميت رسوم اخلاق‌گرايانه فرهنگ شباني در اين نواحي به مدت بيش از هزاران سال، چنين يادآوري‌هايي بي‌انصافي و بايد صرفا از روي غرض‌ورزي‌هاي فرهنگ حاكم براي تحقير فرهنگ مغلوب قلمداد شود.

نه تنها چنان رسم هاي ناپسندي از ذهن و ضمير مردمان سرزمين‌هاي شمالي به دور است، بلكه با استناد به فرهنگ عاميانه و شفاهي خود مردم اين نواحي مي‌توان نشان داد كه براي خود آن‌ها تا چه حد نقش داشتن در مهم‌ترين فعاليت‌هاي اجتماعي، از سبك سري و عياشي متمايز و جدا بوده است. في‌المثل، مردم در واكنش به زورگويي‌ها و هيزچشمي‌هاي برخي اربابان، حكايتي نقل مي‌كنند كه از زنده به گور كردن يكي از آن‌ها توسط زنان زير خروارها گل سخن مي‌رود. چنين روايتي صرف‌نظر از واقعيت تاريخي‌اش خشم زنان اين نواحي را نسبت به هرزچشمي‌هاي اربابان نشان مي‌دهد.

بنابراين اكنون كه توجه به حقوق اقليت‌هاي جنسيتي و قوميتي و فرهنگي، مورد تاكيد انسان‌هاي آزاده قرار گرفته است، لازم است به ماهيت منفي تعابير اهانت‌آميز از فرهنگ مردمان سرزمين‌هاي شمالي بيشتر عطف توجه كنيم.

آيا وقت آن نرسيده است كه تعابير مثبتي به كار رود كه با توجه به توضيحي كه داده شد، بيشتر به واقعيت نزديك نمايد؟ في‌المثل اگر بي‌انصافانه و مغرضانه بودن اتهامات اخلاقي به زنان و مردان شمالي مورد تاييد و تصديق است، چرا نبايد اين‌گونه تعبير كنيم كه سرزند‌گي و روحيه شاد مردمان شمال، در تمام ايران بارز و در مقايسه با روحيه غالبا" عبوس و گرفته فرهنگ شباني ريشه‌دار در نواحي ديگر، مثال‌زدني و الگو گرفتني است؟

و چرا نبايد گفت كه تسامح سنتي بيشتر مردان شمالي در رابطه با زنان كه توسط مردان نواحي ديگر ايران به خشن‌ترين اشكال فرهنگي مورد تحقير و توهين قرار گرفته است بايد الگوي مردان نواحي ديگر باشد و خود به رسمي همه‌گير بدل شود؟

مازني ها و گيلک ها شايد تنها قوميتي در ايران باشد كه نه فقط به خاطر صرف اقليت بودن بلكه خصوصا" به جهت رفتار بهتر و قابل دفاع‌تري كه با زنان داشته است، توسط فرهنگ حاكم مورد فشار و سركوب قرار گرفته است و از اين جهت علي‌الاصول بايد هم مورد حمايت مدافعان حقوق اقليت‌هاي قومي قرار داشته باشد و هم مورد حمايت مدافعان حقوق زنان.(sarmayeh)

nima_gh1980@yahoo.com