چهارشنبه 25 مرداد 1385-0:0

شعر من را با حواس جمع بخوانيد

سخنرانی نيما درنخستين كنگره نويسندگان ايران


 



از پس پنجاه و اندی ز عمر
ناله بر می آيدم از هر رگی
كاش بودم دور از هر كسی
چادری و گوسفندی و سگی
 

«درسال 1315 هجر، ابراهيم نوری، مرد شجاع وعصبانی، ازافراد يكی از دودمان های قديمی شمال ايران محسوب می شد. من پسربزرگ اوهستم. پدرم دراين ناحيه به زندگانی كشاورزی وگله داری مشغول بود. در پائيزهمين سال، زمانی كه او در مسقط الراس ييلاقی خود  "يوش" منزل داشت، من بدنيا آمدم. پيوستگی من از طرف جده، به گرجی های متواری، از دير زمانی در اين سرزمين، می رسد.

زندگی بدوی من در بين شبانان و ايلخی بانان گذشت، كه به هوای چراگاه به نقاط دور ييلاق و  قشلاق می كنند و شب بالای كوهها ساعات طولانی باهم بدورآتش جمع می شوند.

ازتمام دوره بچگی خودم جز زد و خوردهای وحشيانه و چيزهای مربوط به زندگی كوچ نشينی و تفريحات ساده آنها، در آرامش يكنواخت و كور و بی خبر از همه جا، چيزی ندارم.

درهمان دهكده كه متولد شدم خواندن ونوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفتم. او مرا در كوچه باغ ها دنبال می كرد و بباد شكنجه می گرفت. پاهای نازك مرا به درخت های گزنه دار می بست، با تركه های بلند می زد و مرا مجبور می كرد به از بر كردن نامه هائی كه معمولا اهل خانواده دهاتی بهم می نويسند. خودش آنها را بهم چسبانيده و برای من طومار درسی درست كرده بود.

يك سال كه به شهرآمده بودم، اقوام نزديك من، مرا به همياری برادر از خود كوچكترم "لادبن" به يك مدرسه كاتوليك وا داشتند. آنوقت اين مدرسه در تهران به مدرسه عالی سن لوئی شهرت داشت.

دوره تخصص من از اينجا شروع می شود. سالهای اول زندگی مدرسه من به زد و خورد  با بچه ها گذشت. وضع رفتار و سكنات من، كنارگيری و حجبی كه مخصوص بچه های تربيت شده در بيرون شهراست؛ موضوعی بود كه در مدرسه مسخره برمی داشت. هنر من خوب پريدن و با رفيقم حسين پژمان فرار از مدرسه بود. من در مدرسه خوب كار نمی كردم، فقط نمرات نقاشی به داد من می رسيد. اما بعدها، درهمان مدرسه، مراقبت و تشويق يك معلم خوشرفتار، كه نظام وفا شاعر بنام  امروز باشد مرا به خط شعر گفتن انداخت.

اين تاريخ مقارن بود با سال هائی كه جنگ بين المللی ادامه داشت. من در آنوقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم. شعرهای من در آنوقت به سبك خراسانی بود، كه همه چيز در آن يك جور و بطور كلی دورازطبيعت واقع و كمترمربوط به خصايص زندگی شخص گوينده وصف می شود.

آشنائی با زبان خارجی راه تازه را در پيش چشم من گذاشت. ثمره كاوش من دراين راه، بعد ازجدائی ازمدرسه و گذرانيدن دوران دلدادگی بدانجام، ممكن است درمنظومه «افسانه» من ديده شود. قسمتی ازاين منظومه درروزنامه دوست شهيد من ميرزاده عشقی چاپ شد. ولی قبلا درسال 1300 منظومه ای بنام « قصه رنگ پريده» را انتشارداده بودم.

من پيش ازآن شعری دردست ندارم. درپائيزسال 1301 نمونه ديگر از شيوه كارخود«ای شب» را، كه پيش از اين تاريخ سروده بودم و دست بدست خوانده ورانده شده بود، درروزنامه هفتگی « نوبهار» ديدم.

شيوه كاردرهركدام ازاين قطعات تيرزهرآگينی، مخصوصا درآنزمان بطرف طرفداران سبك قديم بود. طرفداران سبك قديم آنها را قابل درج و انتشار نمی دانستند.

با وجود آن، سال 1342 هجری بود كه اشعارمن صفحات زياد منتخبات آثار شعرای معاصررا پركرد. عجب آنكه نخستين منظومه من «قصه رنگ پريده» هم كه از آثار بچگی بشمارمی آيد در جزو مندرجات اين كتاب و در بين نام آن همه ادبای ريش و سبيل دارخوانده می شد و بطوری قرارگرفته بود كه شعرا و ادبا را نسبت به من و مولف دانشمند كتاب)هشترودی زاده( خشمناك می ساخت، مثل اينكه طبيعت آزاد پرورش يافته من درهر دوره از زندگی من بايد با زد و خورد باشد.

انقلابات، حوالی سال های 99 - 300 درحدود شمال ايران، مرا ازهنر خود پيش از انتشار اين كتاب دوركرده بود. من دوباره بطرف هنر خود می آمدم.

اين تاريخ مقارن بود با آغاز دوره سختی و فشار برای كشورمن. ثمره ای كه اين مدت برای من داشت اين بود كه من روش كار خود را منظم تر پيدا كنم: روشی كه در ادبيات زبان كشورمن نبود و من به زحمت عمری در زير بار خودم و كلمات و شيوه كار كلاسيك راه را صاف و آماده كرده و اكنون درپيش پای نسل تازه نفس می اندازم.

دراشعارآزاد من وزن و قافيه به حساب ديگر گرفته می شوند. كوتاه و بلند شدن مصرع ها در آنها، بنا برهوس و فانتزی نيست. من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هركلمه من ازروی قاعده دقيق به كلمه ديگر می چسبد. شعرآزاد سرودن برای من دشوارتر از غير آن است.

 مايه اصلی اشعارمن رنج من است. به عقيده من، گوينده واقعی بايد آن مايه را داشته باشد. من برای رنج خود و ديگران شعرمی گويم. كلمات و وزن و قافيه درهمه وقت برای من ابزارهائی بوده اند كه مجبور به عوض كردن آنها بوده ام، تا با رنج من و ديگران بهترسازگار باشد.

در زندگی من، از جنس رنج های ديگران هم سهم هائی هست؛ بانوی خانه و بچه دار و ايلخی بان و چوپان نا قابل نيستند. وقت پاكنويس برای من كم است. اشعارمن متفرق بدست مردم افتاده، يا در خارج كشور توسط  زبان شناس ها خوانده می شود.

ازسال 1317 به بعد در جزو هيئت تحريريه «مجله موسيقي» بوده ام و به حمايت دوستان خود در اين مجله اشعار خود را مرتبا انتشارداده ام.

من مخالف بسياردارم- می دانم، چون خودم بطور روزمره دريافته ام، مردم هم بايد روزمره دريابند. اين كيفيت تدريجی و نتيجه كاراست. مخصوصا بعضی از اشعارمخصوص تر بخود من، برای كسانی كه حواس جمع درعالم شاعری ندارند مبهم است. اما انواع شعرهای من زيادند، چنان كه ديوانی به زبان مادری خود، به اسم «روجا» دارم. می توانم بگويم من به رودخانه شبيه هستم، كه ازهر كجای آن لازم  باشد بدون سروصدا می توان آب برداشت.

خوش آيند نيست اسم بردن ازداستانهای منظوم خود به سبك های مختلف، كه هنوز بدست مردم نيامده است. باقی شرح حال من همين می شود:

درتهران می گذرانم. زياد می نويسم، كم انتشارمی دهم واين وضع مرا از دورتنبل جلوه می دهد.

 

خرداد ماه 1325- نيما يوشيج- كنگره نويسندگان ايران

--------------

 شب قورق

دست بردار، ز روی ديوار
شب قورق باشد بيمارستان
اگرازخواب برآيد بيمار
كرد خواهد كاری، كارستان

حرف كم گوی كه سرسامش، بُرد
دور از هر كه سوی وادی خواب
گريه بس دار، كه هذيانش داشت
خبراز وحشت دريای پر آب

پای آهسته، كه می لغزد جا
سنگ می بارد از ديوارش
ازكسی حال مپرس، باشد
كز صدائی برسد آزارش

شب قورق باشد بيمارستان
پاسبان می رود آهسته به راه
ماه هم ازطرف پنجره نرم
بسته برچهره معصومش نگاه

شب 11 خرداد 1325( با امضای مستعار "قلم انداز")

(peiknet)