پنجشنبه 7 آبان 1394-8:16

اهل بابلم، روزگارم بد است

 دیگرانی که تازه از راه رسیده‎اند و هیچگاه فرهنگ شان شهری نشد و در انتخابات مینی‌بوس مینی‌بوس نیروهای هم محلی برای شان رأی می‌دهند، تاکنون چه گلی بر سر این شهر زدند؟/ حالا در این گرفتاری، شهردار محترم بابل پس از 6 سال بالاخره مسندش را ترک گفت و به دلیل کارکرد خوبی که در مدیریت شهری داشت(!) پستی استانی گرفت.


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، یادداشت کاربران: خرده هوشی دارم و اندکی سَره را از ناسره تشخیص می‌دهم. مثل همه همشهری‌های اصیل بابلی که هوشیارند و اهل تمیز.

بابل وطنم، محل تولدم و جایی است که اجدادم اکنون در خاکش خفته‌اند و روزی در خانه‎های کهنسالش که یا دیگر نیستند یا به همت مسئولان شهر بزودی نیست می‌شوند، زندگی می‌کردند.

 بچه‌های وطنم بابل! بچه‌های 40و50 ساله و بالاتر این شهر! بابل یادتان هست؟ صفای باغ ملی با آن عکاس‌های گوشه و کنارش؟ پارک بلوار سابق یا شهید شکری امروز را چه؟ با پدر بزرگ یا پدر یا با دوستی قدیمی در آن قدم زده‎اید؟ می‌بینید چه بر سرش آمد؟ بهشت مواد فروش‌ها و خریداران مواد شده. آن‌هم زیر دماغ اهالی ارشاد.

                           ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است  مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
                           همت از باد سحر می‌طلبم گر ببرد      خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است

وقتی در برابر آدم‌هایی که از اطراف به شهر آمدند و شروع کردند به اشغال پیاده‌روی خیابان بازار برای دستفروشی عقب نشستیم، وقتی بیشتر بازارمان را اشغال‎شده‎دیدیم و طرز معامله و رفتارهای بازاری دیگرگونه را.

وقتی دیدیم رفتارشان با بازاری‌های قدیمی که باهاشان انس داشتیم  مثل موعودی، مقدس‎زاده، برادران توکل، حریری، اکبریان، رضوانیان و ثاقب و...الخ، زمین تا آسمان تفاوت دارد و چیزی نگفتیم.

 وقتی ادارات شهر هم اشغال شد و هر که را توانستند از در و همسایه و نوه و نتیجه و... را آوردند، جا برای ما تنگ شد.



 دل شان با ما نبود و آن‌خیابان‌ها و ساختمان‌های قدیمی که برای ما خاطره انگیز بود برای شان ارزشی نداشت. بناهای قدیمی شهرمان تبدیل به اسکلت‌های بی‌روح سیمانی شد. خیابان‌های‌ خاطره ما دیگر برای ما ناآشنا شد.

ساختمان مقیمی را با آن بخاری‎های چدنی دیواری یا وسط سالنی‌اش، شهرداری خراب کرد و حتی ورودی کوچه دانش را عوض و یکی از قدیمی‌ترین کتابخانه‌های خصوصی بابل را زیر سنگ‌فرش دفن کرد و  اجازه داد خانه راشدی یک‎شبه تخریب شود.

اوقاف نیز بیکار نماند و کمر به دستکاری( بلکه تخریب و نوسازی) خانه خلیلی بست که محل روضه‌خوانی بود و بنایی قاجاری.

خانه سلمان را شهرداری با جدیت تهدید و محمدحسن خان قاجار، سازنده پل محمدحسنخان بابل از بیم فروریختن این پل برخود می‌پیچد و نفرین مان می‌‎کند.
نتیجه این هجوم و ایلغار چه بود؟ شهرمان گران شد و تنگ و شلوغ و زندگی مان سخت. شهرمان از دست رفت. تکیه‎های قدیمی و روضه منزل خلیلیان یا خاطره شد، یا اندکی دیگر خاطره خواهد شد.

                         گردید وطن غرقه اندوه و محن وای         ای وای وطن وای
                         خیزید و روید از پی تابوت و کفن وای      ای وای وطن وای

وقتی به خود آمدیم و خانه پدری‌مان را از کف رفته دیدیم، خود را از رویدادهای شهری کنار کشیدیم و منزوی شدیم . باور نمی‌کنید؟ به ترکیب شورای شهر نگاه کنید. غیر از شاید دو نفر چند نفر برای بابلی‌های قدیمی آشنا هستند؟ البته شایسته‌سالاری را انکار نمی‌کنم. شایسته‎هایی که به بابل کوچیدند و این شهر وطن شان شد و برایش زحمت می‌کشند. دست شان را هم می‌بوسم. اما آن همه دیگرانی که تازه از راه رسیده‎اند و هیچگاه فرهنگ شان شهری نشد و در انتخابات مینی‌بوس مینی‌بوس نیروهای هم محلی برای شان رأی می‌دهند، تاکنون چه گلی بر سر این شهر زدند؟



دسته‎گل تازه‌ای به آب داده شد که هم آدم را می‌خنداند هم اشک آدم را درمی‌آورد. قصه از این قرار است که شهرداری تصمیم گرفت شهر را سبز کند. دست‎اندرکار این قصه، استدلال درستی داشت. گفته بود: «ما در محل مان گاو داشتیم و درخت. اگرگاومان را نمی‌توانیم به شهر بیاوریم درخت را که می‌شود آورد. من متخصص سیاه‌ریشه‌ام و در بابل درخت‎های انجیر و ازگیل وحشی و هلو و ووو می‎کارم....» یکی از محله‎های بابل را آماده نهضت درخت‌کاری کردند. به عکس‌ها نگاه کنید: کنار تیر برق، زیر دیوار خانه‌ای که کنسول دارد و درخت آینده زیر کنسول قرار می‌گیرد، جلوی تکیه محل زیر سربندیِ چوبی قدیمی، جلوی جرز بین دو مغازه کنار در ورودی. من نه، شما بگویید در برابر این‌همه خلاقیت، تخصص و نوآوری  چه باید گفت؟

شهرداری در باغ ملی بیچاره سابق که اکنون محوطه شهرداری شده‎است، توالت عمومی ساخته و در کنارش مغازه تا برای تولید درآمد اجاره دهد. برای اولی دستش درد نکند که ضروری بود اما با توجه به این‎که سرانه فضای سبز و پارک‎های بابل چندین برابر کمتر از حد استاندارد است ساخت مغازه چه معنایی دارد؟ جالب تر این‎که این مغازه جگرکی است. به ترکیب دیوار به دیوار توالت عمومی و جگرکی با دقت فکر کنید. چه نتیجه می‌گیرید؟ به عکسش که در فضای مجازی پخش شده، نگاه کنید، اگر تمام مردم دنیا مسخره‌مان کنند حق ندارند؟



حالا در این گرفتاری، شهردار محترم بابل پس از 6 سال بالاخره مسندش را ترک گفت و به دلیل کارکرد خوبی که در مدیریت شهری داشت(!) پستی استانی گرفت.

 معاون محترم و البته کم سن و سال ایشان که ظاهراً حدود 6 سال سابقه استخدام در شهرداری دارد، فعلاً سرپرست شده‌است. سرپرست کلان‌شهر استان مازندران یعنی بابل که حدودالعالم در سال 364 قمری از آن نام می‌برد!

 به پیام های ایشان توجه کنید. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. بیچاره بابل!  رجال بابل را در میان نمی‌بینم ،  به قول حافظ:« کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه‌شد؟ » گویا بابل بدون رجال است!سرم را به کدام دیوار بکوبم؟



بابلی‎های مقیم بابل! تعلل تا به‌کی؟ فرصت‌سوزی تاکجا؟ ما را به خدا! شرکت کنیم در مدیریت شهری. مطالبه کنیم ، بپرسیم. در انتخابات شورا با جدیت شرکت کنیم، خودمان را نامزد کنیم، به خودمان رأی بدهیم و از شاخص‌های شهرمان بخواهیم مشارکت کنند و حمایت شان کنیم. شورای شهر و شهرداری را شهری کنیم. توجه کنید! شورایِ «شهر» و «شهر»داری را «شهری» کنیم. وگرنه درد بابل بی‌دواست.

          دوش می‌گفت این سخن دیوانه‌ای بی بازخواست     درد بابل بی‌دواست
         عاقلی گفتا که از دیوانه بشنو حرف راست          درد بابل بی‌دواست