پنجشنبه 5 مهر 1397-12:3

عملیات یک نفره

فرازهایی از گفت‌وگو با قاسمعلی ایران‌منش: در جبهه برای اینکه شرایط عادی باشد نامه‌هایی را نوشته بودم که رفقا از تهران به خانواده پست می‌کردند/در جبهه اسب سفید ندیدم، و ندیدم عراقی ها با یک الله‌اکبر ما فرار کنند، برعکس خیلی شجاعانه می‌جنگیدند و البته بچه‌های ما هم عاشق شهادت بودند/ حاتمی‌کیا را از این جهت که به مباحث خاص جنگ می‌پردازد دوست دارم اما آنجا که مغرورانه از خود دفاع می‌کند، از او گلایه دارم/فرصت طلب‌ها برای خودشان فضای درصد بگیری درست کردند. کسانی که برای خود درصد درست می‌کنند شاید جانبازی را هم برای خود درست کرده‌اند.


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، کلثوم فلاحی: دورانی بود که همزمان با مهر، عده‌ای به جای مدرسه، به جبهه‌های نبرد می رفتند. دانش‌آموزانی با لباس و پوتین‌هایی که اندازه‌شان نبود و تفنگ‌هایی که به بلندی قامتشان بود. مهر همیشه بوی مهر نمی‌دهد، روزگارانی بوی جنگ می‌داد، بوی خون، رفتن‌های بی‌بازگشت...

شاید جنگی که در مهرماه آغاز شد، مدرسه ای دیگر بود برای دانش آموزانی از جنس خودش. به بهانه مهر و گرامی داشت آغاز دفاع مقدس، به سراغ قاسمعلی ایرانمنش رفتیم که به گفته خودش اولین جبهه رفتنش در ماه مهر بود. گفت‌وگو با این فعال فرهنگی و سیاسی را بخوانید:


 🔸چرا به جبهه رفتید؟

🔹 برای دفاع از میهن رفته بودم اما بر اساس فضا و شرایط آن روزها گویی بیشتر به این می‌ماند که به نوای معنوی برسیم و همینجا عرض کنم من و سردار شهید کمیل (پرویز) ایمانی رفیق، هم‌کلاس، هم‌محله ای و یارغار هم بودیم و آن زمان در مقابل او  اصلا خودمان را جبهه‌ای به حساب نمی‌آوردیم.

🔸 فضای شهادت‌طلبی و نماز خواندن‌های مداوم در جبهه واقعیت داشت؟

🔹جبهه سراسر شور بود و احساس و عاطفه. بله نمازهای شب، معنویت و شهادت‌طلبی، واقعیت داشت و این فضای جنگ نبود بلکه واقعیت جنگ بود که جبهه به معبدی برای پاک‌سازی درون را می‌ماند .

 🔸در مورد فضای شهادت طلبی بیشتر توضیح دهید، فکر می‌کنم این مسئله از سوی هم‌نسل‌های من خیلی پذیرفته و قابل باور نباشد.

🔹همانطور که گفتم در آن زمان بچه‌ها اول برای شهید شدن به جبهه می رفتند و بعد از آن برای مثلاً دفاع از کشور و چیزهای دیگر، یادم می آید در عملیات سراسری عراق در شلمچه من و برادرم  در گردان علی بن ابیطالب  در یک گروهان بودیم در حین عملیات که بسیار سنگین بود و سه روز توی محاصره نعلی شکل بودیم و راه عقب رفتن بود با هم کلنجار می‌رفتیم که خانواده ما تحمل 2 شهید همزمان را ندارد و یکی از ما باید به عقب برگردد، برادرم می‌گفت «تو برگرد و بگذارمن باشم و شهید شوم» و من برادر بزرگتر بودم و نمی‌توانستم به عقب برگردم و برادر کوچکتر را در جبهه تنها بگذارم، کلنجار ما به نتیجه نرسید و هیچکدام به عقب برنگشتیم و تا آخر ماندیم و نه تنها ذره‌ای ترس در ما وجود نداشت بلکه مثل این را می‌ماند دنبال شهید شدن بودیم.

من و امثال من بهتر از هر کس، کسانی که امروز منفعت‌طلبی می‌کنند را می‌شناسیم، اینها کسانی هستند که خود را زخمی و موجی کردند تا به منفعت برسند، حقیقت‌سنجی هم وجود ندارد. شاید این نسل حق دارد برخی مسائل را نپذیرد.

🔸جبهه که می رفتید، خانواده تان رضایت داشتند؟

🔹در خانواده ۹ نفره ما همه مردان خانواده یعنی مرحوم پدر و سه برادر به جبهه رفتیم و حتی یک بار هر سه برادر همزمان در جبهه بودیم ، 13 ساله بودم جنگ شروع شد و در 21 سالگی‌ام جنگ به پایان رسیده بود سه بار  به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم، یکبار از لشکر 25 کربلای مازندران یکبار از لشکر بعثت باختران و یکبار هم از ستاد اعزام دانشجویی از تهران، پدر و مادرم راضی به جبهه رفتن ما نمی‌شدند و درس خواندن را وظیف اصلی برای مملکت می‌دانستند.

برادرانم هر بار با فرار از منزل به جبهه اعزام شدند و من چون بچه حرف گوش کن بودم ۲ بار با کسب اجازه و یکبار بدون کسب اجازه و حتی بدون اطلاع به صورت پنهانی در جبهه بودم که برای نخستین بار دارم بیان می‌کنم و این همان اعزام از لشکر چهارم بعثت باختران بود و چون دانشجو و در تهران بودم خانواده متوجه نشد و برای اینکه شرایط عادی باشد نامه‌هایی را نوشته بودم که رفقا از تهران به خانواده پست می‌کردند.

🔸در کدام  محورها حضور داشتید؟

🔹سردشت در منطقه عملیاتی دوفازای عراق، باختران منطقه تازه آباد محوره بَمو و شاخ شمیران و در شلمچه که عملیات سراسری عراق را در محور نهرعرائض کنار بصره، همان نقطه‌ای که سردار شهید کمیل ایمانی فرمانده تخریب لشکر 25 کربلا رفیق و یار غارم زخمی و منجر به شهید شدنش شد، حضور داشتم. زمان پذیرش قعطنامه را در شلمچه بودم که وقتی اعلام شد امام قطنامه را پذیرفت یکی از بچه ها که بعدا شهید شد گفت نخیر ما حرف امام را قبول نداریم چون شهید رجایی گفت سرنوشت جنگ در جبهه‌ها تعیین می‌شود و ...

🔸گاهی مسائلی ماوراءالطبیعی درباره جنگ تحمیلی تعریف می‌کنند که شاید نسلی که جنگ را ندیده است این مسائل را نپذیرد و باعث شکاف نسلی بیشتر شود. در این زمینه چه نظری دارید؟

🔹نمی‌دانم تصادف است یا ماوراءالطبیعه، اما یک شهید قائمشهری بنام شهید قربانعلی یوسفی حدود پنج روز قبل از شهادتش یک شب که در خط ۲ با هم برای مراقبت از حمله شیمیایی نگهبانی می‌دادیم، به من گفت «شب قبل خواب دیدم عراق تک می‌زند و ما در محاصره قرار می‌گیریم، من شهید می‌شوم ولی برای شما اتفاقی نمی‌افتد ...» همه مسائلی که آن شهید برایم تعریف کرده بود اتفاق افتاد، این شهید ترکش خورد و من او را روی زانوانم گرفتم. وقتی آخرین نفس‌ها را می‌کشید یاد خوابش افتادم. اینها را ایران‌منشی برای شما تعریف می‌کند که حالا در فضای احساسات نیست، اکنون فکر می‌کنم واقعا چه بود؟

من اصلا در جبهه اسب سفید ندیدم، و ندیدم عراقی ها با یک الله‌اکبر ما فرار کنند، برعکس خیلی شجاعانه می‌جنگیدند و البته بچه‌های ما هم عاشق شهادت بودند و به واقع اصلاً ما برای شهید شدن به جبهه رفته بودیم .

🔸در فضای سینمای جنگ، سینماگران شاید خیلی محدود ترس را نشان دادند. مثلاً یک بار در فیلم لیلی با من است که البته فیلمی طنز بود و بار دیگر حاتمی‌کیا در فیلم به وقت شام، این ترس یک رزمنده را نشان داد. چرا از نشان دادن ترس رزمندگان اجتناب داریم؟ آیا واقعا هیچ‌کس برای لحظه‌ای هم نترسید؟ این ترس‌ها بخشی از واقعیت‌ جنگ نیست که نشان داده نمی‌شود؟ شما به عنوان یک نیروی فرهنگی، آیا پیشنهادی به سینماگران در این باره ندادید؟

 🔹ترس سایه جنگ است و نمی شود گفت کسی در جنگ نمی‌ترسید. شجاعت و ترس مرزهای نامرئی دارند، مرگ به هر شکلی ترس‌آور است و مرگ بخش شوخی‌ناپذیر جنگ است، ترس مقدمه‌ای برای مرگ است چه در زندگی عادی و چه در جنگ، جنگ یعنی بودن و نبودن که بخشی از آن مرگ است. می‌شود گفت جنگ برابر با مرگ است، شاید بعضی تصور می‌کنند جنگ نیمی زنده ماندن و نیمی کشته شدن است اما از نظر بنده حضور در میدان جنگ قریب به صد در صد به معنای نماندن است و احتمال اندکی زنده ماندن.

ما از سر شور، شجاع بودیم یا اینکه می‌خواستیم خودمان را شجاع نشان دهیم. من در درونم می‌ترسم اما رجز می‌خوانم که دشمن را بترسانم یا به همرزم خودم بگویم هنوز سرپا هستم و نمی‌ترسم.

 در فضایی که من آن را لمس کردم غالبا بچه ها نمی‌ترسیدند و شجاع بودند اما من واقعا 2بار در جبهه ترسیدم. به نظرم این فضا قابل کار بررسی در پایان‌نامه‌های دانشگاهی است، بحثی که باید در بسیاری از فیلم‌های سینمایی جنگ دیده شود اما غفلت شده است.

 حاتمی‌کیا را از این جهت که به مباحث خاص جنگ می‌پردازد دوست دارم اما آنجا که مغرورانه از خود دفاع می‌کند از او گلایه دارم.

یک بار با حاتمی‌کیا تماس گرفتم و سوژه‌ای را با او مطرح کردم و گفت سوژه قشنگی است و باید بیاییم و با هم کار کنیم که بعد دیگر پیگیری نشد. سوژه‌ای که معرفی کردم باید کارگردانی بسازد از تیپ حاتمی‌کیا یا مخملباف، جنس حاتمی‌کیا را باید داشته باشد که از دل مقوله جنگ سوژه‌های خاص بیرون بیاورد و تکنیک مخملباف را تا در عمق جان اثر ببخشد، نگاهی پر از محتوا که افق آن می‌تواند به امروز باشد، اتفاقی با سوژه خاص که سال 64 افتاده بود.

🔸سوژه چه بود؟

🔹واقعه در منطقه تازه آباد باختران روی رشته کوه بَمو اتفاق افتاد. وقتی ما وارد بمو شدیم چهره‌ها وحشت‌زده بود، علت را که جویا شدیم گفتند چند روز گذشته 2 اتفاق افتاده که باعث شده افراد حاضر در این قله وحشت‌زده شوند. یکی اینکه میگ های عراقی آمده و محل استقرار تجهیزات ما را بمباران کرده و زیرساخت‌ها از بین رفته بود. اتفاق دیگر هم این بود که بچه‌های اطلاعات عملیات در یک گروه سه نفره دانشجو بودند، مسیری را شناسایی کرده بودند که بخش نهایی مسیر را سنگ‌نوردی می کردند، در یکی از شب‌ها که این سه نفر برای کسب اطلاعات رفتند، مسیر لو رفته بود و یکی از اینها که سنگ‌نوردی کرد و بالا رفت توسط عراقی‌ها دستگیر شد، عراقی‌ها می‌خواستند صدایی از این فرد شنیده نشود تا 2 نفر دیگر را هم اسیر کنند، این فرد با سر و صدا، دوستان خود را مطلع کرد که مسیر لو رفته است نفر دوم درحال سنگ‌نوردی بود که صدای همرزمش باعث شد راه برگشت پیش بگیرد عراقی‌ها طناب را  ببرند و او رها شد و افتاد، در حال پرت شدن تنه کوه را گرفت و همان حالت آویزان بود و هیچ راهی هم برای نجات او وجود نداشت، نفر سوم هم این سمت تنها مانده بود با او صحبت می‌کرد اما هیچ دسترسی برای نجاتش نداشت، نفر دوم بعد از یک روز و نصف توانش را از دست داد و به دره افتاد و شهید شد.

سوژه من این بود که این سرباز وطن و بسیجی که دانشجو و تحصیل کرده بود در آن یک روز و نصف به چه چیزهایی فکر کرده است، به خانواده، ادامه تحصیل، فردای جنگ، یا اصلا خاطرخواهی داشت و به او فکر می‌کرد و فراوان مطالبی که می‌تواند در ذهن آن بسیجی جست‌وجو کرد .

 گاهی اوقات خودم را جای او می‌گذارم و از زاویه شرایط او به مسائل بعد از جنگ نگاه می کنم این ذهن‌خوانی از او برایم مهم است که هنرمندان سینما می توانند از آن به عنوان یک سوژه استفاده کنند. حاتمی‌کیا می‌توانست یک لایه از این موارد را ورود کرده و سوژه نابی را به سینمای ایران هدیه کند.

فرزندی از سرزمین این مملکت در جنگ، یک و روز نصف روی کوه آویزان نماند که امروز عده‌ای به دنبال درصد بگیری باشند. اگر سینماگران به این عرصه هم ورود کرده و این مسائل را نشان می‌دادند، شاید امروز مسئولی که دنبال افزایش درصد جانبازی‌اش است خجالت می‌کشید، اگر سینه بازماندگان جنگ، شکافته شود حتما هشدارهایی برای فرصت‌طلبان امروز دارد.

 رهبر انقلاب می‌فرماید هیچ اندیشه‌ای تا با هنر آمیخته نشود ماندگار نیست، بنابراین سوژه ها باید توسط هنرمندان به فیلم و سریال و نمایش تبدیل شود، سوژه‌هایی که آدم می‌سازد و اندیشه ها را ماندگار می کند.

🔸 گفتید دو بار در جبهه ترس را تجربه کردید. ماجرا را شرح می‌دهید؟

 🔹همان طور که گفتم ترس بخشی از جنگ است. آن موقع هنوز به خط مقدم اعزام نشده بودیم از طرف تیپ، مرا به عنوان نماینده، به خانه شهید در روان‌سر باختران فرستاند، من در منزل شهید، تعیین ماموریت نشده بودم و نمی‌دانستم چه باید بکنم، یک دوستی داشتم به من گفته بود اگر کردها غذایی به تو تعارف کردند حتما باید بخوری چون ناراحت می‌شوند، در منزل شهید برای من یک چای خیلی تلخ ریختند و من با تصوری که از کردها داشتم آن چای را به زحمت سرکشیدم، تا آمدم بگویم دیگر چای نمی‌خورم چای دوم را هم برایم ریختند، مانده بودم چه کنم که بلندگویی که صدای قرآن پخش می‌کرد خراب شد و من برای فرار از مهلکه گفتم بلدم بلندگو را درست کنم در حالی که بلد نبودم.

شب در منزل شهید خوابیدم، یک چراغ نفتی در اتاق بود و من ناگهان سایه‌ای بالای سرم دیدم، تصور کردم می‌خواهند سرم را ببرند، خیلی ترسیدم، اما او فردی از اهالی خانه بود که داشت کنار چراغ، خود را گرم می‌کرد، بیرون از خانه برای مراسم سوم شهید در حال پختن غذا بودند و هوا سرد بود.

 یک بار هم در شلمچه بودیم، از گروهان ما 13 نفر باقی مانده بود و باید از 7 سنگر حفاظت می‌کردیم. ما بچه بودیم و آنجا غواص‌های عراقی راحت می‌توانستند ما را زیربغل خود زده و ببرند. غواص‌ها که برای کسب اطلاعات می‌آمدند هیچ وقت تیر اندازی نمی‌کردند بلکه با چاقویی که داشتند و یا قلابی که دور گردن فرد انداخته و گردنش را می‌شکستند. آن شب همه دو نفره در سنگرها مستقر شدند و من تنها ماندم. تا رفتم توی سنگر، ظاهرا یک ربعی بیدار بودم و بعد خوابم برد. وقتی بیدار شدم می‌ترسیدم چشمانم را باز کنم، در حال و هوای بچگی، فکر می‌کردیم یک غواص ما را کشته و یا اینکه دزدیده و برده. چشمانم را یواش باز کردم و دیدم سالمم.

جنگ حتما آسیب‌هایی داشته و اینها باید در فیلم‌ها و نمایشنامه ها و دیگر آثار هنری نشان داده شود. نقص عضو، فشار عصبی، ترس، اینها واقعیت‌های جنگ است و باید دیده شود.

🔸برخی می گویند جنگ ایران و عراق خیلی طول کشید و می‌شد این جنگ را زودتر به پایان رساند. موافقید؟

🔹سطوح ما نباید به این بحث ورود کند چون اطلاعات کمی داریم اما تحلیلم این است با کشوری که الان با ما دوست و برادر است، می‌شد و می‌باید زودتر جنگ خاتمه می‌یافت، اگر تحلیل واقعی از جنگ داشتیم باید به سمت جنگ دیپلماتیک می‌رفتیم نه جنگ پشت خاکریزها. الان هم اگر خطا کنیم جنگ به پشت خاکریزها کشیده می‌شود ولی با قدرت دیپلماتیک، جنگ سیاسی داریم.

نمی دانم و نمی فهمم که چه بود و چه شد که این‌همه به طول انجامید؟ کدام جنگ در صدر اسلام هست سال‌ها طول کشیده یا اصلا به یک سال رسید؟ عقل هم نمی‌پذیرد کشوری بخواهد سال‌ها درگیر جنگ باشد.

جنگ بدترین کلمه فرهنگ لغات در آفرینش است. جنگ به معنی دفاع را می‌شود پذیرفت و در مقابل جنگ‌طلب باید بجنگیم اما نباید روح جنگ‌طلبی داشته باشیم. وقتی آرش را می‌ستاییم، در واقع آن بخش از روح دفاع از میهن را که می‌خواست از مرزهای کشور پاسداری کند مورد ستایش قرار می‌گیرد، این بعد همیشه مقدس است اما جنگ‌طلبی نه.

جنگ واقعی باید در عرصه علمی اتفاق افتد که به آن رقابت می گویند زیرا به نظر من هر روز که از جنگ می‌گذشت 10 روز از توسعه و پیشرفت مملکت عقب می افتادیم، 8 سال 80 سال ما را از پیشروی در همه ی جوانب باز داشت، من زیر سقف سنگرهایی خوابیدم که تراورس‌هایی از جنگل‌های مازندران داشت، یعنی جنگ حتی محیط زیست دور دست‌ها از منطقه عملیاتی ما را هم نابود کرد، اینها ضررهایی است که دیده نمی‌شود.

جنگ ایران و عراق  دو کشور شعیه نشین را به خودشان سرگرم کرده بود که این هنر سودجویان عرصه بین‌المللی بود. حتی اگر منفعتی در جنگ به گفته امام برای انقلاب وجود داشت، اما توان مملکت را نابود کرد.

به امام خمینی (ره) ارادت ویژه دارم، بسیار هوشمند بودند، می‌توانستند و باید جنگ را زودتر خاتمه می دادند و به عرصه دیپلماتیک و سیاسی می‌کشاندند اما احساسم این است عده‌ای مانع از این کار می‌شدند.

بیشترین سود را هم کسانی بردند که تامین کننده سلاح بودند، آمریکا، آلمان، روسیه و از این دست کشورها که تامین کننده سلاح بودند به نظرم سلاح‌های از رده خارج شده خودشان را با جنگ ما به درآمد تبدیل کردند و با این درآمد نسل جدید سلاح‌ها را متاسفانه به بشریت تقدیم کردند.

🔸این روزها با ابلاغ قانون منع به کارگیری بازنشستگان، برخی مدیران بلندپایه به دنبال دریافت درصد بیشتری از جانبازی هستند تا در صندلی خود باقی بمانند. چه حسی به شما دست می دهد؟

🔹 این هم از عجایب روزگار است که در کشور ما دیده می‌شود، کاش درصدی وجود نداشت که منجر به قبولی در دانشگاه شود، درصد خسارت جسمی که نباید امتیاز علمی یا توانمندی مدیریتی بیاورد، نمی‌فهمم وقتی برای یک انسان سالم 30 سال کار را مناسب برای بازنشستگی می‌دانند یک نفر که دارای مشکل جسمی شده و آسیب دیده است را چگونه  اجازه کار کردن بیشتر می‌دهند؟

فرصت طلب‌ها برای خودشان فضای درصد بگیری درست کردند البته این را بدانید غیر از جانبازان واقعی که بسیار مظلومند، کسانی که برای خود درصد درست می‌کنند شاید جانبازی را هم برای خود درست کرده‌اند.

فردی را می‌شناسم  یک شب در بیمارستانی در منطقه جنگی بستری بوده و اکنون دنبال این است آن پرونده را پیدا کند و برای خود سابقه بسازد و درصد بگیرد و یا کسی که جبهه را ندیده اما ... و موارد زیادی که به صلاح نیست بیان شود.

🔸در مقابل این افراد سودجو، کسانی هستند که سال‌ها در جبهه روزگار سپری کردند اما هیچ حق و حقوقی را مطالبه نمی‌کنند.
🔹از این دست هم فراوان هستند ایثارگران واقعی و صادق که مظلومانه در کنجی به نظاره نشستند و دم بر نمی آورند زیرا شان خود را این نمی دانند که پشت کمسیون های افزایش درصد جانبازی بنشینند و ...

🔸خودتان چطور؟

🔹من اصلا نمی دانم پرونده های اعزام به جبهه ام کجاست، حتی بخشی از آن که در باختران هست را هیچ گواهی ای چیزی از آن ندارم ضمن اینکه کار کردن برای وطن، لذتی همراه با غرور دارد که آدمی در درون خود به آن می‌بالد، من در راستای دوست داشتن وطن، مدارک جبهه‌ام را جایی ارائه ندادم. اگر خدمت کردیم پس چه منتی است، چنانچه دستمزدش را گرفتیم دیگر افتخاری ندارد، اگر قرار باشد حضور در عرصه‌های دفاع مقدس را معامله کنیم سرباز وطن نیستیم کارگر وطن هستیم که آن هم مقدس است اما تاکید می کنم دیگر سرباز نیستیم..

 🔸برای مقابله با این فضای درصد گیری به نظرتان چه کاری باید انجام می‌شد که نشد؟

 🔹دستگاه های مسئول می بایست  پیرامون کسانی که در جبهه خدمت کردند به شکلی که به محتوای امور مملکت آسیب نمی‌رساند رسیدگی می‌کردند. در جامعه دانشگاهی خیلی از افراد با استفاده از سهمیه مخالف هستند و معتقدند برخی در سطح سواد کم و با استفاده از امتیاز خانواده شهید یا جانباز و آزاده و ایثارگر، به عنوان نمونه در رشته پزشکی پذیرفته می‌شوند، این سوال مطرح است آیا شهادت پدر، سواد فرزند را هم ارتقا داده است؟ البته بسیاری از افراد هم هستند که اگرچه از سهمیه استفاده کردند اما سواد علمی بالایی دارند که متاسفانه با توجه به توان علمی به اینها هم همان نگاه وجود دارد.

آنچه واضح و مشخص است این  است که فضای عمومی جامعه نسبت به درصدها و سهمیه‌های به وجود آمده نگاه مثبت ندارد، جامعه معتقد است این وضعیت افزون‌خواهی و فرصت‌طلبی است و از این فضا رضایت ندارد. من هم استفاده از این سهمیه و درصدها را حق‌الناس می‌دانم و راضی نیستم. باید تدبیری می‌شد که به این افراد در فضای دیگری فرصت داده می‌شد نه فضایی که منجر به اثربخشی در امور مهم کشور شود

🔸یک خاطره شیرین هم از جنگ بگویید.

🔹در سرپل ذهاب بودم که یک روز آمدند و گفتند فرد تحصیلکرده برای عملیات یک نفره می‌خواهند، من را انتخاب کردند و چیزی از موضوع عملیات به من نگفتند.

مرا بردند در یک اتاق پر از نامه بود. گفتند نامه‌ها را باید بخوانی، چون عملیات حلبچه قرار بود اتفاق افتد و فرماندهان بیم داشتند نکند که سربازی یا رزمنده‌ای در نامه خود، ناخواسته چیزی از عملیات را لو دهد. گفتند نامه‌ها را باید بخوانی و اگر لازم است بخشی را تغییر داده و دوباره بنویسی. گفتم نامه‌ها را پست نکنید، گفتند نمی‌توانیم که نامه‌ها پست نشود چون نیروهای منافق از این موضوع مطلع شده و به عراقی‌ها منتقل می‌کردند و ممکن بود عملیات لو رود.

حدود 10 روز کارم این بود نامه‌ها را بخوانم و بازنویسی کنم. هر نامه یک فیلم و یک خاطره است، با کوهی از نامه مواجه بودم  که هرکدام یک سوژه بود مثلاً از کسی که به خانواده اش نوشت اگر فلان دختر را برایم خواستگاری نکنید خودم را شهید می کنم گرفته تا فردی که به نامزدش نوشته بود خدا کند اگر تیر خوردم شهید شوم چون اگر موجی شوم تو با من عروسی نمی کنی تا ... اتفاقا نامه یکی از همشهریان خودم را هم در بین نامه ها پیدا کردم و خواندم.

🔸 آن زمان هم فرصت‌طلب‌ها حضور داشتند؟

🔹 فرصت طلب ها در صدر اسلام هم حضور داشتند یا بهتر بگویم فرصت طلبی از دوره حضرت آدم توسط قابیل شروع شد و همچنان ادامه دارد.

بعضی‌ها می‌دانستند چه زمانی به جبهه بیایند که آسیب نبینند. هوشمندانه و هدفمندانه و با اراده‌ای که بعدها بتوانند از آن بهره‌برداری کنند در جبهه ظاهر می‌شدند. کسانی که عملیات را درک کردند می‌توانند بگویند بسیجی واقعی چه کسی بود.

 🔸سخن پایانی ...

🔹ما آخرین نسلی هستیم که سن‌مان به جنگ رسید، بزرگ‌ شده‌هایی که به جنگ رفتیم، ما هم برویم چیزی نمی‌ماند که گفته شود. 20 یا 30 سال دیگر، هیچ اثری از انسان‌هایی که به جنگ رفتند نداریم. الان که ذهن یاری می‌کند و توان گفتن داریم، این خاطرات باید بازگو شود. به نظرم شب‌های خاطره جنگ، بسیار تاثیرگذارتر از یادواره‌هایی است که برگزار می‌شود.

و آخرین کلام اینکه کاش این مصاحبه نمی شد تا آن فکر دیگری پیش نیاید، به قول بچه های ایام جنگ، این مصاحبه اندکی ریا بود جهت اطلاع...