سه شنبه 9 بهمن 1386-0:0
میدون دارِ کفتر باز!
يادداشتي از:جواد بيژني-بابل
پرده ی اول: رنگ صورتش بيشتر از اينکه به سبزه بودن نزديک باشه به سياهي ميزد. دوستاش تو سبزه ميدون بهش فري سياه مي گفتن. قد بلندی داشت و سیبلی که از دو طرف لباش آویزون بود. فريدون راننده تاکسي بود و وقتاي بيکاريش رو با کبوتراش سر ميکرد. اصلا بهتره بگم يه جورايي عاشق کبوتر جماعت بود تو محل پيچيده بود که حتی از رو تاکسيش هم ميشه فهميد که تو خط کفتر و کفتربازيه! حتماً مي پرسيد چطور؟. گوشه هاي جلويي تاکسي کهنه فريدون هميشه ي خدا تو رفته بود و به قول معروف زدگي داشت . بيشتر اوقات هم چراغاي جلوش شکسته بودند. اونم فقط به يک دليل. فريدون وقتي که ظهر ها خسته و مونده از مسافر کشي بر مي گشت خونه. تو مسير خونش که از کوچه پس کوچه هاي سبزه میدون می گذشت تا چشمش تو آسمون به يه کفتر مي افتاد شيش دونگ حواسش مي رفت پي کفتره و اونقدر پي اونو تو آسمون مي گرفت تا با صداي گرومب و ضربه محکمي به خودش مي اومد! بــله! کفتر باز اسمی سبزه ميدون بازم از حواس پرتي جلوی تاکسيشو کوبونده بود به تير چراغ برق یا شايد هم مالونده بود به ديوار کوچه پس کوچه هاي تنگ!
***
پرده ی دوم: بچه که بوديم روز شماري ميکرديم دهه محرم برسه و شبها بريم هيئت محلمون تو امامزاده یحیی سبزه میدون. تو محرم يه چيز هیئت بود که بيشترين جذابيت رو واسمون داشت. اونم وقتي بود که بعد از نوحه خوني مداح نوبت به ميدون دار هيئت ميرسيد که شور بگیره و ميدون داري بکنه. هيچ وقت يادم نميره لباس ميدون دار هيئتمونو. لباس سياهي مي پوشيد که وقتي دکمه هاي زير يقشو باز ميکرد یه قسمت از لباسش به شکل يه مربع کنار مي رفت و آماده سينه زدن ميشد. ميدون دارمون که شور ميگرفت ما بچه ها از هيجان به وجد مي اومديم. اوج هيجان هم وقتي بود که سينه زنها با فرياد (علي) سکوت هاي بين بندهاي شور گرفتنشو پوشش ميدادند. ما هم که منتظر چنين لحظه اي بوديم توی تاريکي از موقعيت استفاده ميکرديم و با صداي نازکمون جيغ ميزديم (علي ی ی ی!) . بعضي هامون که خيلي جوگير ميشديم برای چندین بار این کار رو تکرار میکردیم که به سرعت با اخم و چپ چپ نگاه کردن بزرگتر ها مث موش ساکت ميشديم. لُپ کلوم ، از اینکه هیئتمون یه میدون دارِ قد بلندِ سیبلو و موفرفری مث فریدون داشت به خودمون می بالیدیم.
***
پرده ی سوم: خیلی از جوونای محل زور میزدن واسه کسب عنوان میدون داری هیئت ولی بی نتیجه بود. یادمه فریدون یه شب محرم، بعد مراسم سینه رنی و پذیرایی شام کنج امامزاده محل همراه چند نفر نشسته بود در حالیکه از دست جوونایی که میخواستن بدون مقدمه میدون دار بشن شاکی بود، می گفت: (خدا شاهده از بچگی همراه همین هیئت زیر دست میدون دارای قدیمی محل که هیچ کدومشون الان زنده نیستند با پای برهنه دسته روی میکردیم و سینه میزدیم. اونم چی؟ تو برف و باروون! مگه میدون دار شدن الکیه؟ کلی فوت و فن داره! مثلاً شما رو به خدا ببینید. این همه دسته روز تاسوعا میرن آستونه امامزاده قاسم هیچکدوم از میدون دارای شهر رو دیدید که مثل هیئت ما وقتی وارد آستونه میشند سلام بدند ؟ ). هنوز صدای فریدون که هنگام ورود دسته سبزه میدون به آستونه ی امامزاده قاسم بابل فریاد میزد :( آقا سلامٌ علیک / شاه سلامٌ علیک) و جواب رسای سینه زنا که دیگه این شعر شده بود سنت هر سالشون از گوشم خارج نمیشه!
***
پرده ی چهارم: یادم میاد یه شب تاسوعا که با چندتا از بچه ها رفته بودیم پیرعَلَم پارچه هیئتمونو نصب کنیم. فرداش هیئت ما دسته روی میکرد. ساعت یک نصفه شب بود. و کوچه ها خلوتِ خلوت. مشغول نصب پارچه رو دیوار بودیم که دیدیم از سر کوچه یه دوچرخه سوار دار میاد سمت علم. تو تاریکی نمیشد قیافشو شناخت ولی قد بلندی داشت. با بچه ها فضولیمون گل کرد و تصمیم گرفتیم تو تاریکی ساکت بشیم و ببینیم طرف کیه که اون موقع شب اومده سراغ علم؟ دوچرخه سواره که رسید نزدیک علم، پیاده شد و دوچرخشو به دیوار تکیه داد. علمو و بوسید و همونجوری که دستاش به علم چسبیده بود و پشتش به ما ، چند دقیقه مکث کرد. وقتی برگشت زیر نور ضعیف تیر چراغ برق شناختیمش . خیلی تعجب کردیم. بهش نمی اومد از این حس و حال ها هم داشته باشه. آخه فریدون رو بخاطر کفتر بازیش و ظاهرش بیشتر مردم محل جدی نمی گرفتند! فریدون این موقع شب اومده بود پیر علم شبی که فرداش هیئت ما دسته روی میکرد.
***
پرده ی پنجم: فریدون مریض شده بود و می بایست عمل کنه. اولین سالی بود که هیئت سبزه میدون ، میدون دار سیبلو و موفرفری خودشو رو نداشت. اون سال گذشت و محرم های دیگه هم اومدن و رفتند. اما دیگه تو هیئت از فریدون خبری نشد. فقط گهگداری مداح واسه سلامتیش دعا میکرد و جماعت آمین میگفتن. از وقتی که هیئت فریدون رو از دست داده بود شده بود مث شیر بی یال و دم. دیگه از علی گفتن بچه های ذوق زده هم خبری نبود.
***
پرده ششم: امسال چند شبی که سعادت داشتم و تونستم برم هیئت سبزه میدون یه چیزی برام خیلی جالب بود. هر شب مداح ها و میدون دارها تو سینه زنی و مداحیشون از فریدون یادی می کردند. حتی بیشتر از شهدای محل که خیلی حرمت دارند بین اهالی محل. ده سالی از مرگ فریدون تاج الدین میگذره. من مطمئنم که خود فریدون هم فکر نمیکرد که بعد مرگش اینقدر بین مردم ارج و قرب پیدا کنه.خدمتگزاری مجلس عزای امام حسین موقعیت ممتازی بود که خدا بهش داده بود و خودش هم از اون بی خبر بود. چه میدونم شایدم اون شب تاسوعا توی تاریکی و کنار پیرعَلَم از خدا چنین جایگاهی رو برای بعد مرگش خواسته بود. الله اعلم...(axkhane)