شنبه 25 اسفند 1386-0:0
باد در علفزار ميپيچد
گفتوگو با خسرو معصومي؛ روايتگر زندگيهاي بر باد رفته - [الهه خسروي يگانه]
خسرو معصومي-کارگردان بهشهري- با ساخت *رسم عاشقكشي* درست همان سينمايي را به تصوير كشيد كه سالها دغدغهاش بود. سينمايي كه باعث شد او به طرح مسائل مورد دغدغهاش بپردازد.
بعد از *رسم عاشقكشي* نوبت به *جايي در دوردست* رسيد كه در آن هم باز معصومي به طرح موضوع فقر و جنگلنشينان روستايي مازندران پرداخته بود.
اين كارگردان با سومين فيلمش *باد در علفزار ميپيچد* در جشنواره فجر شركت كرد ولوح تقدير گرفت. فيلمي كه در همان فضا شكل گرفته و كمابيش همان مشخصهها را در متن خود داراست ولي معصومي ميگويد اين بار هم به طرح يك داستان تازه پرداخته است. داستاني كه روايتگر قرباني شدن زندگي دختران جوان اين منطقه است.
دختراني گرفتار در چنبره فقر و تعصب و مردسالاري. همه اينها دغدغههايياند كه اين كارگردان را وادار ميكنند گرد اين تم بچرخد و با اين محوريت فيلم بسازد. او از تكراري شدن فيلمهايش هراسان نيست چرا كه اعتقاد دارد در هر فيلم از منظري تازه و جنبهاي متفاوت به اين معضلات نگاه ميكند.
----------------------------
جشنواره امسال را به طور كلي چطور ارزيابي ميكنيد. منظورم كيفيت فيلمهاي شركتكننده در جشنواره است. فكر ميكنيد كميته انتخاب فيلم شما را انتخاب كنند؟
من واقعا نميدانم چون معيارها هيچوقت مشخص نبوده است. يعني بر اساس متر و معيار اين قضاوت صورت نميگيرد، هر وقت مسوولان عوض ميشوند سليقه كميته انتخاب هم عوض ميشود. هر سال فرق ميكند يعني سلايق در انتخاب فيلمها متفاوت است.
روي اين حساب، نميشود در مورد هيچ چيز نظر داد. به گمانم شايد بشود پاسخ اين پرسش شما را بعد از اتمام جشنواره داد. شايد ما در اين جشنواره فيلم خوب داشته باشيم شايد هم نداشته باشيم، همه چيز بر اساس شايد و اما و اگر است. شايد فقط بيست تا فيلم بيبو و بيخاصيت انتخاب كنند.
همه چيز به روش مسوولان بستگي دارد كه چقدر جسارت به خرج دهند و چه نوع فيلمهايي را در جشنواره شركت دهند.
يك سري اطلاعات حاشيهاي در مورد فيلم *باد در علفزار* ميدهيد؛ كه موضوع اصلي فيلم چيست و چه مسائلي در آن مطرح ميشود؟
من هر چه در مورد فيلمام به شما بگويم و شما آن را چاپ كنيد، باعث ميشود فردا كساني كه اين حرفها را ميخوانند نسبت به آن گارد بگيرند. اين مساله به من ديگر واقعا اثبات شده. هر وقت كه در مورد ويژگيهاي فيلم كه مثلا دو تا بازيگر خوب دارد يا فيلمبردارياش از چنان خصوصيتي برخوردار است صحبت كردهام ديدهام همه عليه همين حرفها شوريدهاند.
اين است كه ما ياد گرفتهايم هيچوقت در مورد فيلمهايمان حرفي نزنيم و همه چيز را بگذاريم به عهده مخاطبان كه فيلم را ببينند، اگر خواستند نظري دهند بعد از ديدن آن بدهند. من اگر بخواهم شخصا به فيلم خودم سمت و سو بدهم هميشه به ضرر فيلم تمام ميشود.
مثلا يك بار در مورد فيلم دوران سربي گفتم اين فيلم مهجور ماند و بعد ديدم منتقدي به مسخره درباره مهجور بودن فيلم نوشت. اين است كه ياد گرفتهام پيش از پخش يا اكران در مورد فيلم حرفي نزنم و براي همين من هر كدي كه بخواهم به شما بدهم هيچ نتيجهاي ندارد جز اينكه اولا دست خودم را براي تماشاچي باز كنم و دوما يكسري اطلاعاتي دادم كه از منظر من اهميت دارد نه مخاطب.
اين فيلم ظاهرا اپيزود سوم از فيلمهاي سهگانهاي است كه شما ساختهايد و هر سه اين فيلمها در فضايي روستايي شكل گرفتهاند. علت انتخاب فضاي روستايي براي ساختن اين فيلمها چيست؟
ببينيد! تخريب محيطزيست مهمترين عاملي است كه باعث شده من اين فضا را انتخاب كنم. خود شما هر وقت ميخواهيد دل و دماغي تازه كنيد، راهي شمال ميشويد و از طبيعت آن براي بهتر شدن حالتان سود ميبريد. من فكر ميكنم اين ارگانيسم جنگل است كه روي شما چنين تاثيري ميگذارد و باعث ميشود حال شما خوب شود. حالا فكرش را بكنيد يك عده آدم در يك شرايط نامساعد اجتماعي ميخواهند اين فضا را نابود كنند.
يعني يك عده به علت عدم شرايط اشتغال، مجبورند براي گذران زندگي با يك عده سودجو همكاري داشته باشند و به قاچاقچي چوب تبديل ميشوند. خب اكثر روستايياني كه در منطقه هزار جريب زندگي ميكنند دسترسي به شهر ندارند، به خاطر همين سعي ميكنند در همان منطقهشان براي خود كاري دست و پا كنند. راحتترينش قاچاق چوب است و واقعا به اين مساله توجه ندارند كه اين طبيعت و كوههايي كه آنها در آن دارند زندگي ميكنند چقدر از نظر اكوسيستم روي زندگي آنها تاثير دارد.
فكر ميكنند از اين همه درخت اگر چهارتاي آن هم بريده شود تاثيري روي كل محيط ندارد. برآيند همين تفكر است كه شما ميبينيد چقدر جنگل در مازندران تبديل به تپه و خاك شده است. البته يك اراده ديگري هم وجود دارد كه سعي ميكند اين جنگلها را به زمين باير تبديل كند تا بتوانند در آنها يا كشاورزي كنند يا حتي آنها را بفروشند. مثلا اين جاده تهران ـ شمال كه احداث شد باعث از بين رفتن بخش عظيمي از جنگلها شد. حتي خيليها به خاطر اين جاده جنگلها را آتش زدند چون اجازه قطع كردن درختها داده نميشد و نهايتا آنها به آتش زدن جنگل متوسل ميشدند.
مجموعه اين مسائل وقتي در كنار هم قرار ميگيرد باعث از بين رفتن خيلي چيزها ميشود. مثلا از ميان رفتن عشق و تخيل. يعني بچههايي كه دارند در اين شرايط سخت كنار مادر و پدرشان زندگي ميكنند ديگر مجالي براي خيال پردازي يا عاشقي ندارند و اين زندگي واقعا برايشان جهنمي است كه اتفاقا خيلي هم بهش توجه ندارند چون به آن عادت كردند.
ما كه از بيرون نگاه ميكنيم ميبينيم دختراني كه در اين محيط بزرگ ميشوند وقتي به مرحله ازدواج و مادر شدن ميرسند هميشه دچار عشقهاي ناكامي ميشوند. و اين موضوعات به شكلهاي مختلف در فيلمهاي من نمود دارد. در رسم عاشقكشي ميبينيم ماژان به خاطر يك اشتباه ساده كشته ميشود و ما ميبينيم كه اين دختر چطور قرباني شرايط نادرست اجتماعي ميشود.
در فيلم دوم از اين سهگانه *جايي در دور دست* دختري ميخواهد جلوي اين سنت غلط پدرسالاري بايستد و تن به آن ندهد و بهخاطر همين مجبور است خودش را به لال بودن بزند تا بتواند به اين شرايط تسليم نشود.
در قسمت سوم هم همين تم به نوعي تكرار شده است؛ دختري كه زندگياش قرباني مناسبات غلط اجتماعي ميشود. درمجموع اين سهگانه ميخواهم بگويم كه عشق در اين سيستم دارد نابود ميشود. راهحل نشان نميدهم، اين به عهده مسوولان است، من در واقع فقط طرح موضوع ميكنم.
هميشه وقتي خودم به آن منطقه سفر ميكنم و دختران جوان را ميبينم، ميبينم كه آنها چطور دارند نابود ميشوند و به خاطر همين فكر ميكنم اينها موضوعات دراماتيكي براي سينماي ايران هستند.
شما از اول قصد ساخت اين سهگانه را داشتيد يا بعد از ساخت رسم عاشقكشي و با ديدن بازخوردها و عكسالعملها تصميم گرفتيد اين تم را ادامه دهيد؟
اولين فيلم من براي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ساخته شد كه با سانسور همين كانون روبهرو شد و من اعتراض كردم و هنوز كه هنوز است اين فيلم جايي نمايش داده نشده است. بعد از آن مجبور شدم تن به ساخت يك فيلم فارسي بدهم كه البته قصه سالمي داشت ولي تهيهكننده به خاطر فهم و كمال بالايش! ما را به سمت فيلم آبگوشتي سوق داد.
بعد از آن تصميم گرفتم خودم در فيلمهايم سرمايهگذاري كنم كه نتيجهاش دوران سربي بود كه فيلم موفقي در آن سالها بود و منتقدين هم آن را به عنوان پنج فيلم برتر خود در جشنواره انتخاب كردند.
ولي وقتي اكران شد متاسفانه مسوولان دست اين فيلم را نگرفتند و به آن كمكي نكردند، شايد به خاطر اينكه ميخواستند به من بفهمانند كه نبايد دنبال اين فيلمها بروم و مثلا دنبال فيلمهاي بدنه باشم نه مسائل اجتماعي. به خاطر همين من تا سالهاي سال يكجورهايي سرخورده شده بودم تا اينكه بالاخره بعد از پر پرواز ديگر تصميم گرفتم دنبال سينماي خودم بروم كه برآيندش ساخت فيلم رسم عاشقكشي بود. اين فيلم هم با پيشنهاد بسيار پايين از نظر مالي ساخته شد و البته خيلي هم مورد توجه واقع شد.
بعد از آن همان تهيهكننده به من گفت اگر باز هم از اين دست موضوعات در چنتهات داري ادامه بده كه منجر به جايي در دور دست شد و سومي را آقاي جوزاني پيشنهاد تهيهكنندگياش را داد و ساخته شد.
الان هم براي چهارمين فيلم با همين تم تهيهكننده هست ولي منتظرم ببينم اين فيلم چه واكنشهايي در جشنواره خواهد داشت و چه سرانجامي مييابد. فكر ميكنم اين فيلم مجموعهاي از دو قسمت اول و دوم اين اپيزود باشد.
فكر نميكنيد بعد از ساخت سه يا چهار فيلم با يك موضوع مشترك به نظر بيايد كه شما به ورطه تكرار افتادهايد؟
ببينيد! كيشلوفسكي يك دهگانه به نام ده فرمان ساخته كه تمام آنها در آپارتمان فيلمبرداري شده است، لوكيشن من هم حالا به جاي آپارتمان جنگل برفي است. واقعا شما در اين دهگانه كيشلوفسكي تكرار ميبينيد؟
اين همخواني اتفاقا به نظر من نبايد باعث شود شما فكر كنيد يك موضوع دارد تكرار ميشود. اين تكرار نيست. اين قصههاي تكاندهنده نميتواند تكراري باشد. من اگر دو يا سه بار فيلمي شبيه فيلم رسم عاشقكشي بسازم بله، آن وقت ميتوان گفت كه به ورطه تكرار و ابتذال افتادهام ولي من در هر فيلم يك داستان تازه را روايت ميكنم.
حالا چرا فضاي جنگل برفي را انتخاب كردهايد؟
چون در تابستان جنگل، فقر زير لايه سبزي و زيبايي جنگل پوشيده ميشود و اصلا نميتواند خودش را نشان دهد. هميشه وقتي در تابستان از كنار جنگل رد ميشويم به خودمان ميگوييم توي اين جنگلها چه آدمهاي خوشبخت و مرفهي زندگي ميكنند.
ولي واقعيت اين نيست. چون به نظر من اين فقر مثل آتش زير خاكستر است. از طرف ديگر فضاي زمستان يك فضاي گرافيكي خيلي قشنگ ايجاد ميكند كه بستر خوبي براي طرح موضوعات فيلمهاي من ميسازد. ظاهرا شما در اين فيلم از يك فرد مبتلا به سندرم دان هم استفاده كردهايد. بله، كوروش جويباري كه بسيار پسر بااستعدادي است و اگر او نبود ما خيلي در ساخت اين فيلم دچار مشكل ميشديم.
اين موضوع، يعني افراد مبتلا به سندرم دان يكي از موضوعاتي است كه گاهگداري در سينماي ايران به آن پرداخته ميشود ولي كمتر نگاه جدي به آن شده است.
شما از چه وجهي به اين موضوع نگاه كرديد؟
شما ميدانيد كه عمر مفيد اين آدمها چهل سال است. عواطف انساني اين آدم خيلي مدنظر من بود. كما اينكه در فيلم من عاشق هم ميشود. ولي يكسري مسائلي كه از طرف دختر در فيلم مطرح ميشود برآيند نگاهي است كه در جامعه نسبت به آنها وجود دارد.
در حالي كه وقتي وارد دنياي اين افراد ميشويم ميبينيم كه آنها تكميلكننده آدمهاي اطرافشان هستند. يعني شايد خداوند چنين آدمهايي را با اين مشخصات آفريده تا دو تا آدم كامل را كاملتر كند. در فيلم من صحبت بر سر اين است كه اين جور آدمها علاوه بر اينكه بسيار عاطفي هستند از يك منش خيلي انساني برخوردارند.
بهخاطر همين اين آدم در فيلم نهايت فداكاري را به خرج ميدهد و از شوكا قهرمان زن فيلم ميگذرد چون فقط زنده ماندن او برايش مهم است و بس.