پنجشنبه 27 تير 1387-0:0

...و در آن روز فريدون شاه بر ضحاك ماربدوش پيروز شد

 يادداشتي از:فريده يوسفي،نويسنده و پژوهشگر سوادکوهي درباره جشن بيس وشش نورزما


 در گاه شماري باستاني تبري، ماه اسفند(ماه پاياني=تيرماه خورشيدي) را «نورزما» مي نامند؛ ماهي كه نوروز باستاني و لحظه تحويل سال نو از پي آن مي آمد،ماهي كه فريدون بر ضحاك پيروز شد.

 اين روز در مازندران «نورز ماه بيسّ شش/بيس شيش/بيس شيش عيدي ما» ناميده مي شود و مردم پايبند باورها و رعايت آداب ويژه اي در اين روز هستند.

باور بر اين است كه بيست و ششم نورزما(28 تير ماه شمسي) روز پيروزي  است و يا روزي است كه فريدون شانزده ساله، براي شكست ضحاك به طرف قلمرو حكومت او كه امروزه واقع در كوهي رو به روي امامزاده هاشم در جاده هراز است، حركت كرد.

 داستان از اين قرار است كه مادر فريدون، «فرانك» پس از كشته شدن همسرش «آبتين» به دست جلادان ضحاك، فريدون را كه نوزادي بيش نبوده است، به مرتعي در دامنه اميدواركوه (واقع در «لفور»سوادکوه) مي برد و به دست گالشي (چوپاني) مي سپرد.

دژ اميدواركوه در طول تاريخ محل مناسبي براي اختفا و محل امني براي شاهان شكست خورده بوده است،زيرا از هر سو در محاصره كوه هاي مرتفع بوده است.

سه سال از اختفاي «فريدون» در پناه يك چوپان لفوري مي گذرد كه ضحاك مكان اختفاي او را كشف مي كند. به همين دليل، «فرانك» كه هر لحظه نگران و مراقب فريدون بود، او را به سرعت به محل اختفاي جديدي مي برد كه آنجا البرز كوه است.

در آنجا «فريدون» تا شانزده سالگي در نزد مردي پاك سرشت و فرزانه مي ماند و بزرگ مي شود.

 فردوسي در شاهنامه اين سال ها را اين گونه توصيف كرده است:"

سه سالش پدروار از آن گاو شير/ همي داد «هشيوار» زنهار گير

نشد سير ضحاك از آن جست و جوي/ شد از گاو گيتي پر از گفت و گوي

دوان مادر آمد سوي مرغزار/ چنين گفت با مرد زنهار دار

شوم ناپديد از ميان گروه /مر اين را برم تا به البرز كوه

 يكي مرد ديني بدان كوه بود/ كه از كار گيتي بي اندوه بود"

بدين ترتيب فريدون تا شانزده سالگي در نزد مرد فرزانه مي ماند و سپس به طور پنهان به نزد مادرش مي آيد و راز زندگي اش را از او جويا مي شود.

فريدون شانزده ساله به محض آگاهي از راز خانوادگي اش و قتل پدرش به دستور ضحاك، لشگري بزرگ گرد مي آورد و به محل حكومت ضحاك براي جنگ با او مي رود.

 فريدون بر ضحاك پيروز مي شود و او را به زنجير مي كشد هر چند كه از رزمندگان و سربازان سوادكوهي طرفدار فريدون نيز شهيدان بسياري بر خاك مي افتند.

مردم سوادكوه معتقدند كه روز پيروزي فريدون بر ضحاك، روزي است كه طبيعت نيز به خاطر اين پيروزي، جان تازه اي در كالبدش دميده مي شود و شكوفا مي شود و مردم بدين مناسبت جشن و پايكوبي برپا مي كنند.

 اما مردم شاد سوادكوه كه تا هزاران سال پس از پيروزي فريدون در اين روز جشن برپا مي كنند و آن را شادي نوروز مي نامند، شهادت جوانان خود را در روز جنگ فريدون و ضحاك از ياد نبردند.

آنان به ياد شهداي خود، هنوز كه هنوز است، مشعل هايي درست مي كنند و بر ستون ايوان يا درخت هاي جلوي خانه خود نصب مي كنند.

 اين روز را مردم سوادكوه/مازندران روز «عيد ماه بيست شش» مي ناميدند و به ياد شهادت شهداي هزاران سال پيش خود در جنگ عليه ضحاك كه مظهر دشمن بدخو و بيگانه بود، در اين روز بر سر مزار مردگان خود مي روند و شمع يا سوچو (مشعل چوبي) مي افروزند و بر ضحاك لعنت مي فرستند.

 اين روز در سال هاي بعد با روز تحويل سال و گردش كامل كره زمين به دور خود (نوروز) يكي شد. امروزه هم مردم مازندران _ اگر چه احتمالا فلسفه حقيقي اين روز را از يادها برده اند _ از چند روز پيش از فرا رسيدن «عيد ماه بيسّ شش» مقدمات مراسم مخصوص اين روز را تدارك مي بينند.

بوميان براي استقبال از اين روز باستاني در اين روز، غذاي مفصل درست مي كنند، شيريني و ميوه تهيه مي كنند و صبح زود راهي امامزاده ها و مزار مردگان مي شوند و تا عصر آنجا مي مانند، غذا مي خورند و خيرات مي كنند.

در حاشيه اين مراسم بازار معروف به «عيد ماه بيس شش» برپا مي شود.

در بعضي از روستاهاي مازندران مثل «كچيد»  زيراب سوادكوه از ديرباز، رسم بر اين است كه عصر روز بيسّ شش زنان به خانه بر مي گردند و چند نفر از مردان ده به نمايندگي از ديگران براي سركشي به شاليزارها مي روند و نويد سركشيدن ساقه هاي برنج را براي اهالي ده باز مي آورند.

مردم ده بعد از شنيدن اين خبر خوش كه ساقه هاي برنج رشد كرده است، در يك جا جمع مي شوند و به جشن و شادماني مي پردازند. اين جشن، «جشن شالي» نام دارد.