پنجشنبه 3 مرداد 1387-0:0

بگذارید گلستان نفس بكشد

يادداشتي از: دكتر حسین آخانی،‌ گیاه‌شناس و عضو هیات علمی دانشكده علوم دانشگاه تهران 


  صفحه اول:بچه که بودم سال های مدیدی از بیماری رنج می‌بردم. هنوز هم خاطرات تلخ دوران بچگی را به یاد می‌آورم. مرحوم مادرم می‌گفت که از ادامه زندگی من قطع امید کرده بودند و تنها امیدشان به خدا بود. به همین دلیل مادرم برای سلامتی من همه طلاهایش را نذر امام رضا کرده بود.

 سال 1355 یازده ساله بودم که با پدرم جهت اهدای نذر مادرم عازم مشهد شدیم. وقتی از اراک به ایستگاه قطار تهران رسیدیم شب بود. پدرم نتوانست بلیت مشهد پیدا کند، ولی بلیت گرگان وجود داشت. به پدرم گفتم با قطار به گرگان برویم و از آنجا تا مشهد راهی نیست.

 صبح به گرگان رسیدیم و سپس با مینی‌بوس عازم مشهد شدیم. بر خلاف تصور من راه درازی بود. این اولین سفر من به منطقه جنگل گلستان بود. از بین جنگل انبوه گذشتیم و بعد به منطقه‌ای نیمه بیابانی و کوهستانی وارد شدیم و غروب به مشهد رسیدیم.

 صفحه دوم: درست 11 سال طول کشید تا در تیرماه 1366 اولین سفر علمی خود را از طرف موزه تاریخ طبیعی جهت جمع‌آوری گیاه به پارك ملی گلستان انجام دادم. هنوز خاطره اولین لحظه ورود به پارک را با تمام وجود احساس می‌کنم.

 عبور از جاده‌ای باریک و پرپیچ‌وخم که دو طرف آن درختان انبوه سایه افکنده بودند را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. بوی زندگی تمام وجودم را پر کرده بود، فقط می‌شد عاشق شد. آرزو کردم که روزی بتوانم درباره فلور و پوشش پارک تحقیق کنم. سال‌ها گذشت تا امکان این تحقیق با بورسی از طرف سرویس تبادلات دانشگاهی آلمان فراهم شد.

سوم، چهارم و پنجم و...: سال 1374، هفت ماه در پارک بودم. هنوز صدای پرندگان و حشرات و دیگر جانوران پارک را که در سکوت شب‌هایی که در پارک می‌خوابیدم در گوشم زمزمه می‌شود. هیچوقت صدای خش‌خش برگ‌هایی که با حرکت خرامان خرامان خرسی جا به جا می‌شد که تا صبح در کنار چادرم بود فراموش نمی‌كنم.

 یا وقتی دریاچه سلوکلی را با انواع گونه‌های گیاهی جدید آبزی یافتم سرور وصف‌ناپذیری به من دست داد. عجیب بود كه بعد از نزدیك 40 سال مدیریت سازمان حفاظت محـیط زیست كسی از كارشناسان آن سازمان از وجود این دریاچه در پارك خبر نداشت!

یافتن گونه جدید تیره چتریان از بالای صخره‌های قورقون و سپس به سر بردن دو شب متوالی در باران شدید در منطقه از جمله زیباترین برگ‌های دفتر خاطراتم است. نمی‌شود صدای قطرات باران را فراموش کرد که تا صبح به چادر کوچکم در لته تاس ترانه زندگی می‌خواند. و از همه زیباتر بره تازه متولد شده میشی بود که مرا با مادرش اشتباهی گرفت و به سویم آمد تا او را در بغل گیرم.

فقط به این فکر می‌کردم چه می‌شد که ما آدمیان آنقدر مهربان بودیم که این احساس پاک بره طبیعت را درك می‌كردیم و می‌توانستیم بفهمیم كه لذت در كنار او بودن زیباتر از درندگی و شكارش است. رودخانه دوغ با آن جنگل‌های انبوه و سرچشمه خروشانش و رقص ماهیانش ضیافت خالق را فراهم كرده بود. در اطراف رود اركستر الهی بر پا بود؛ آهنگش صدای آب و باد و بهم خوردن برگ درختان و آوازخوانش پرندگانی بودند كه وجودشان نشان از دم و بازدم طبیعت داشت.

 در كنار آنهمه قشنگی بوی مرگ را می‌شد در جای جای پارك دید. گله دام‌های دشت شاد همچنان جنوب غربی پارک را مثل خوره از درخت و سبزی می‌زدودند. بساط علف‌فروشی در كویلر سا‌ل‌ها در جریان بود. یاد آن بعدازظهر لعنتی كه صدای رگبار شکارچیان با اسلحه جنگی در قز قلعه و آشفتگی قوچ و میش‌ها و بره‌هایشان که با چشمانی هراسان نمی‌دانستند به کجا فرار کنند مو به تنم راست می‌کند.

 آتش‌سوزی ییلاق که چگونه 1000 هکتار از آن منطقه را در یک شبانه روز دود شد؛ هنوز می‌توانم حرارت شعله‌هایش را حس کنم. تا پاسی از شب در کنار نیروهایی که جهت مهار آتش در آنجا بودند به سر بردم. نیمه‌های شب بود بچه‌ها دور یک درخت ارس، که بعد از چند صد سال زندگی می‌سوخت، جمع شده بودند. باورم نمی‌شد که نظاره‌گر سوختن شمع طبیعت گلستانی باشم که از 11 سالگی با من عجین شده است.

 طاقت نیاوردم و در همان تاریکی تشنه و گرسنه از صخره‌ها به طرف پایین را افتادم. چند روز بعد سمینار مدیران کل سازمان محیط زیست در کمپینگ گلزار برگزار شد. مدیران با خانواده‌های خود آمده بودند. در محوطه توپ بازی می‌کردند. حتی یك‌بار به خودشان زحمت ندادند به منطقه آتش‌سوزی بروند. در روز سمینار حدود ساعت دو بعدازظهر بود که ناگهان صدای دو گلوله همه را متعجب كرد.

 صدای آن حتی داخل بی سیم‌های آقایانی که در مراسم بودند پیچید. تنها پیامی كه از این گلوله‌ها شنیده می‌شد این بود: این پارك نه در اختیار سازمان محیط زیست كه جولانگاه شكارچیان است. اگر همه مدیران سازمان هم جمع شوند ما شکارچیان راهمان را ادامه می‌دهیم! یادم نمی‌رود یك هفته با مهندس جعفری در عمق پارك بودیم، منطقه خالی از حیات وحش بود. در منطقه دیوار كجی به دو بره برخوردیم. آنها تنها بودند. می‌شد فهمید كه ناله‌های آنها حكایت از جنایتی دارد. شاید مادرشان را شكارچیان كشته‌اند.

 تصمیم گرفتم که آنچه دیده‌ام را در یک ملاقات خصوصی به ریاست سازمان منتقل کنم. ایشان که به بنده ارادت داشتند و از آن حصار تو در تویی که جانشین اصلاح‌طلبشان در اطراف خود داشتند خبری نبود؛ ساعتی از وقتشان را به من دادند. اما چه سود... ایشان اصلا در باغ محیط زیست نبودند.

با نومیدی از اطاقشان خارج شدم. وقتی به آلمان برگشتم هیچ امیدی به اصلاح امور محیط زیست نداشتم که ناگهان با رخداد دوم خرداد و انتخابات ریاست جمهوری هیاهویی در غرب به پا شد. وقتی اعضای کابینه مشخص شدند عکس خانم ابتکار در صفحه اول روزنامه سود دویچه زایتونگ و همچنین اشپیگل با آن آب و تاب‌های ژورنالیست‌های غربی - که یک تحصیل کرده آمریکا وزیر محیط زیست ایران شده است - مرا چنان به وجد آورد که فردای آن با اشک شوق به سوی استادم رفتم و به او مژده دادم که محیط زیست ایران نجات پیدا کرد.

 با امید فراوان پایان‌نامه خود را به پایان رساندم. درست 11 سال دوم از اولین سفر من به پارك ملی گلستان می‌گذشت. اولین دفتر تحقیقات خود را در مورد تنوع گیاهی پارک منتشر کردم. خرداد 1377 بعد از دفاع و دریافت مدرک دکتری بلافاصله به ایران برگشتم.

وقتی به ایران آمدم ملاقاتی با ریاست جدید سازمان داشتم. می‌خواستم هر چه سریع‌تر ادامه تحقیقات خود را در مورد پارک پیگیری کنم. شنیدم «طرحی تحت عنوان طرح بهره‌وری پایدار پارک ملی گلستان» در دست اجراست. بالاخره مجریان طرح به انواع روش‌ها به پایان‌نامه من دست یافتند. هر چه تلاش کردم کارهای خود را در مورد پارک ادامه دهم میسر نشد. در کمال تعجب به بنده ماموریت دادند تا پیگیر پروژه احداث پارک پردیسان شوم. شش ماهی مشغول پروژه پردیسان شدم ولی وقتی دیدم که هدف سر‌گرمی بیش نیست تا شاید توجه مرا از گلستان دور كنند، عطای سازمان را به لقایش بخشیدم و با جمله‌ای کوتاه خدمت خانم دکتر ابتکار به مناسبت فرا رسیدن نوروز نوشتم «متاسفانه در نه ماهی که به ایران آمدم هیچ استفاده مفیدی از من در سازمان نشده است.»

این کافی بود که قهر مدیران نورسیده سازمان باعث قطع شدن پیوند سال‌ها همکاری من با سازمان محیط زیست شود. اما تقریبا هر سال به بهانه اردوهای دانشجویی به گلستان می‌رفتم. در سال 1378 با دانشجویان به قزقلعه دشت رفتیم. در قزقلعه دشت دو سد احداث شده بود. با کمال تعجب شاهد بودم که سد دره درازی شکسته و حجم بالایی از آوار و سنگ جابه‌جا شده است.

 سد پایینی هنوز پابرجا بود. مشاهده شکستن سد اولی نوید می‌داد که به زودی سد دوم هم شکسته می‌شود. به دانشجویان گفتم در بستر خشک این سد بنشینید تا عکس یادگاری از شما بگیرم. شک ندارم روزی این عکس تاریخی می‌شود. افسوس که این پیش‌بینی خیلی زود درست از آب درآمد. فقط دو سال بعد در تیرماه 1380 سیل ویرانگر رخ داد و با کشتن صدها نفر از هموطنان و نابودی تنها باقیمانده جنگل‌های رودخانه‌ای خزری در مسیر رودخانه دوغ فاجعه‌ای ملی را رقم زد.

فاجعه‌ای که علت آن شکستن دو سد و چرای بی‌رویه در منطقه دشت شاد و اطراف آن بود. اما گو اینکه در کنار تسلیت‌ها و تعارفات رسمی و اشاره به میلیاردها تومان خسارت سیل، نابودكنندگان جنگل و جاده‌سازان و بهره‌وران بودجه‌های حوادث غیرمترقبه از آنچه که رخ داده است بسیار خشنودند. این دو دسته بلافاصله به جان گلستان افتادند. در بهمن 1381 که در پارک بودم تا صبح از صدای اره موتوری خوابم نبرد. صدها گروه جنگل تراش با وسایل پیشرفته به جان پارک افتاده بودند.

15 کیلومتر جنگل‌های اطراف را پاکتراشی کردند و چوبش را به کارخانه نئوپان‌سازی گرگان! می‌بردند. می‌خواستند شر درختان را از منطقه کم کنند. همه دانشمندان و متخصصان دنیا درخت و گیاه را عامل حفظ خاک و جلوگیری از سیل می‌دانند و تئوری گردانندگان وقت استان گلستان این بود که درختان عامل سیلند و این عاملان سیل را باید به شدت مجازات و آنها را در لابه‌لای چرخ های کارخانه نئوپان‌سازی چنان خرد و له کنند که دیگر در مسیر توسعه ناپایدار و مخرب سبز نشوند.

حتی کلیه ریشه‌ها را از خاک بیرون کشیدند تا مبادا این درختان با سبزیشان غبار دی اکسید کربن از كله مدیران شهرنشین و بتونیزه شده بزدایند. نامه‌ها و درخواست‌های مكرر متخصصان كه ساخت جاده در قعر دره سیل‌خیز غلط است كارساز نبود. جاده‌سازان با کمک حجم انبوه دستگاه‌های مخرب خود به جان طبیعت زخمی افتادند تا جاده را ترمیم کنند.

 باز در سال 1381 سیل دیگری آمد و همه چیز را برد. باز بخش‌های دیگری از مسیر تخریب شد و سیل‌ها یکی پس از دیگری تکرار شد. انواع پروژه‌های آب‌بند و سیل‌بند و ساماندهی مسیر رودخانه همه دست در دست هم دادند تا هر نهالی كه در آن حوالی سر برمی آورد در زیر ده‌ها تن آهن قلتک و زنجیر‌ها و بیل‌های لودرها، سنگ شکن و... له شود. به‌رغم اعتراض‌ها و طومارهای متخصصان، مخربان گلستان کارشان را ادامه دادند. گو اینكه قسم خورده‌اند به هر قیمتی دست از سر این دره بر ندارند.

 حتی مصوبه هیات وزیران جهت خروج جاده از پارک كارساز نبود. این مصوبه آنطور كه از فهوای كلام یكی از وزرا شنیدم دل‌خوش‌کنکی بیش نبود تا شاید توجه روزنامه‌نگاران و متخصصان را از آنچه در گلستان رخ می‌دهد پرت کنند. وگرنه چگونه ممكن است دولتی خروج جاده را تصویب كند ولی بودجه‌ای برایش در نظر نگیرد و یكی دو هفته بعد بودجه ترمیم همین جاده را تصویب كند. در سال‌های آخر دولت اصلاحات بساط جاده‌سازی گسترده در پارك پهن شد. كمپ گلزار به وزارت راه واگذار شد.

پیمانكاران در آنجا ویلا‌سازی گسترده كرده‌اند. در عمق پارک و در بستر رودخانه کارخانه ساخت دیوارهای بتنی و پل‌سازی بنا شد. جاده‌ای که بنا بود طبق مصوبه هیات وزیران فقط به عرض جاده قبلی باشد تا چندین برابر عریض و عریض‌تر شد تا در قلب بهترین پارك ملی خاورمیانه اتوبان‌سازی شود. در تعطیلات ماه پیش که به پارک رفته بودم فقط می‌شد عمق فاجعه را دید. دیواره‌های بتنی به عرض دو متر و طول 5 تا 8 متر از تونل تا تنگه گل به طول 7 تا 8 کیلومتر ساخته شده است و جاده به عرض یک اتوبان عریض شده است. 7 كیلومتر دیگر در انتظار نابودی كامل و جنگل‌تراشی گسترده است.

عرض رودخانه به شدت تنگ‌تر شده و ساخت جاده به‌گونه‌ای پیش می‌رود كه به زودی صخره‌های پارک تراشیده و برای همیشه از میان برداشته می‌شوند. هزاران هزار درخت قطع شده و یا در حال قطع شدن هستند. ماموران سازمان محیط زیست فقط نظاره‌گر فاجعه‌اند. یكی از نگهبانان پارك می‌گفت چندی پیش وزیر راه و رئیس سازمان اینجا بودند و گفتند كارتان را ادامه دهید. اگر مجددا سیل بیاید بقیه جنگل‌های اطراف به دلیل تنگی مسیر آب نابود خواهند شد.

 آنقدر منطقه تخریب و بستر و اطراف رودخانه جابه‌جا شده است که رویش گیاهان مناطق کویری در منطقه تنگ گل و تنگ راه که قبلا از جنگل‌های انبوه تشکیل شده بود از بیابان‌زایی وسیع حكایت دارد. آنچه در حال حاضر توسط وزارت راه در حال انجام است خلاف آشكار قوانین است. گلستان ایران به بیابان تبدیل می‌شود. ذخیره‌گاه زیستکره و پارک ملی که در آن طبق مقررات داخلی و بین‌المللی همه موجودات باید در محیط طبیعی زندگی کنند و محیطی برای تفرج و آموزش و پژوهش باشد تا نسل‌های آینده بتوانند از ذخایر ژنتیکی آن بهره‌مند شوند به ویرانه‌ای تبدیل شده است که اگر جلوی آن گرفته نشود به زودی باید نوشت گلستان، خواند بیابان.

همه ما در مقابل تاریخ و از همه مهم‌تر در پیشگاه خدای بزرگ مسوولیم که چرا در مقابل آنچه امروز بر حق آینده فرزندانمان بر خلاف قانون اساسی رخ می‌دهد سکوت کرده‌ایم. از دادستان کل کشور عاجزانه درخواست می‌کنم به یاری نهال‌های افرایی بشتابد که در مقابل قلتك‌ها و بیل‌های مكانیكی لدرهای نابود‌كننده جنگل ایستاده‌اند و هر روز هزاران هزار از آنها قتل‌عام می‌شوند. صدای فریاد آنها شنیده می‌شود. آنها به کمک من و شما نیاز دارند.

 اگر می‌خواهید اسطوره نام گلستان از ادبیات ما پاک نشود و اگر می‌خواهید فرزندانتان به گلستان روند و بیابان نبینند باید دست به کار شویم. من به عنوان یک معلم کوچکی که گلستان را از 11 سالگی به معنی واقعی‌اش حس كرده‌ام دست نیاز به سوی همه دراز می‌کنم. از ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران، ریاست محترم سازمان حفاظت محیط زیست و به‌خصوص دادستانی كل كشور و سازمان‌های مردم نهاد (NGO) خواهش می‌کنم در مقابل ظلمی که اکنون به عنوان جاده‌سازی به جان گلستان من و شما افتاده است ایستادگی كنند.

 از شما عاجزانه درخواست می‌کنم دستور توقف ادامه فعالیت‌های وزارت راه را در پارک ملی گلستان صادر کنید. بگویید بروند جاده‌ای در شمال پارک احداث کنند، هر چه می‌خواهند بهشان بدهید تا گلستان ایران زمین را به گورستان طبیعت تبدیل نكنند. امروز قیمت نفت در بالاترین حد خود قرار دارد. احداث جاده جایگزین كار بسیار ساده‌ای است. این سرزمین، این خاک و این گلستان مادر همه ماست.

بگذارید گلستان نفس بکشد.

 خرم آن روز کزین منزل ویران بروم/ راحت جان طلبم وزپی جانان بروم

 نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی/ تا در میکده شادان و غزلخوان بروم( kargozaaran  )