پنجشنبه 16 آبان 1387-0:0
نیما از دریچه شعرهای تبری
به بهانه 21 آبان ،سالروز تولد نيماي نام آور(عادل جهانآراي،روزنامه نگار سوادکوهي )
نگاهي به دو ترجمه از اشعار تبري نيما
اشعار تبري نيما، به نظرم آينه تمامنمايي است كه ميتوان با آن نيما يوشيج را بهتر و روشنتر به تماشا نشست.
اشعار تبري او با گذشت زمان ميتواند اهميت و ارزش بيشتري براي پژوهندگان و محققان نيماشناسي پيدا كند. آنچه امروز به عنوان اشعار تبري نيما يا همان «روجا» بر جاي مانده است در قاموس خود سرشار از بدايع زباني و در عين حال تمثيلات و تشبيهات فراواني است كه از نگاه طبيعتگرايانه نيما حكايت ميكند.
وي در اشعار تبري خود فرهنگ، آداب و رسوم و آيين مردم مازندران را به تصوير ميكشد و با استعانت از ضربالمثلها، افسانههاي كهن تبري فضاي جديدي خلق ميكند. در عين حال خود نيز فضاها وتصاوير جديد و تازهاي خلق ميكند. با چنين نگاهي است كه لازم است اشعار تبري نيما را از زواياي مختلف بررسي كرد و ضمن آن اشعار او را هر چه بهتر و سرهتر و درستتر خواند و براي فارسيزبانان فهماتر و شاعرانهتر ترجمه كرد.
البته گاهي در ترجمه شعر از زبان اصلي به زبان دوم شايد خود شاعر نتواند هنگام برگردان همان حس بومي خود را به زبان ترجمه در آورد؛ با اين وجود لازم است كه هنگام برگردان شعر زبان اصلي از استعارهها، تشبيهات، ضربالمثلها و باورهاي شاعر و حتي مردم بومي آن آگاهي داشت.
در دو ترجمهاي كه از شعرهاي تبري نيما به نام «روجا» وارد بازار كتاب شده است، (به غير از مجموعه آثار نيما كه در آن اشعار تبري او نيز چاپ شده است.) مترجمان محترم گاهي برخي از اصطلاح يا يك واژه مازندراني را به درستي ترجمه نكردند، ولي دست به ترجمه و انتشار «روجا»ي نيما زدند.
در اين مقاله فقط به چند نمونه از مواردي كه به نظر ميرسد اشتباه بوده است، اشاره شد؛ با اين اميد كه در آينده بتوانم متن تفصيلي ترجمه اشعار تبري نيما را خدمت خوانندگان ارائه كنم.
در ادامه چند نمونه از ابياتي كه دو كتاب «روجا، مجموعه اشعار تبري نيما» برگردان مجيد اسدي(راوش) چاپ 1380 و «روجا، اشعار تبري نيما با ترجمه فارسي» تحقيق روي اشعار مازندراني نيما برگردان محمد عظيمي چاپ 1381، را مورد بررسي قرار گرفتند.
اين دو ترجمه داراي نقاط مثبت فراواني هستند، ولي با اين وجود نميتوان نسبت به برخي اشكالات معنايي واژههاي آن بيتوجه بود. شايد بيراه نباشد براي آنكه در آينده افراد ديگري نيز با گويشهاي متفاوت تبري دست به ترجمه اشعار تبري نيما نزنند، بهتر است موسسه يا سازماني با همفكري آگاهان و مطلعان زبان تبري اشعار اين شاعر بزرگ ايران را با ترجمهاي درست در دسترس علاقهمندان قرار بدهند.
آقاي اسدي گرچه شرح و تفسيري بر برخي اشعار تبري در ابتداي كتاب نوشتند، اما نظام خاصي را براي تدوين اشعار در نظر نگرفتند، به همين دليل براي يافتن ابيات مورد نظر، خواننده با مشكل مواجه خواهد شد. اما اين مشكل را آقاي عظيمي در تحقيق خود به نوعي حل كردند.
وي مبنا را واژههاي پاياني ابيات قرار داده و مثل ديوان حافظ و ديگر دواوين شعراي بزرگ، خواننده ميتواند با كمك حروف الفباي پايان ابيات، شعر مورد نظر را پيدا كند.
آقاي عظيمي سعي كرد در تحقيق خود بسياري از نمادها، سمبلها و باورهاي آييني مردم مازندران را كه نيما به نوعي از آنها در اشعارش استفاده كرده است، به طور مبسوط توضيح و تفسير كند و حتي بسياري از واژههاي تبري كه قرابتهايي با واژههاي پهلوي يا ديگر زبانها دارد را توضيح داده است؛ البته اسدي هم سعي كرد، برخي از واژهها و اصطلاحات را توضيح دهد. ولي چيزي كه به نظر بيش از همه مهم هست اينكه، مترجم بايد سعي كند واژهها را بشناسد و به درستي آنها را ترجمه كند.
اين مهم متأسفانه در ترجمه هر دو كتاب در برخي موارد رعايت نشده است، معناي برخي از واژهها را يا خوب نفهميدند، يا آنكه اصلاً اطلاعي از بار معنايي آنها نداشتند. به عنوان مثال در ترجمه مصرع « اَشون ندوم چي وونگ شال»، اَشون در زبان تبري به معناي «شب گذشته» يا «ديشب» است، اما آقاي اسدي آن را امشب معني كرده است، در حالي كه در زبان تبري به امشب، «اَمْشو» ميگويند، با اين وصف مشخص نيست كه چرا و از كجا و بر اساس كدام گويش تبري، «اَشون» را امشب معني كردهاند. اين در حالي است كه در ترجمه آقاي عظيمي كلمه صحيح «امشو» آمده است: «امشو ندوم چيي وونگ شالُِ» امشب نميدانم چه خبر است كه صداي زوزه شغال ميآيد؛ كه هم معني شعر و هم خود واژه درست است.
*«اورزا دكاشتم ش تيم جار»؛(ص66). «اورزا» يعني دير و اين كلمه تا آنجايي كه به خاطر دارم فقط براي زمين به كار ميرود، آن هم زميني را كه دير كشت كنند و گاهي زميني كه دير يا به صورت اورزا كاشته شود محصول خوبي هم نخواهد داد. نيما هم اتفاقا همين تصوير را ميسازد؛ زمينش را دير ميكارد بدون آنكه هيچ محصولي از آن به دست بياورد:«تيمْجارِ وَرْ نَديمُ هيچْ بارُ»؛ چه زمين ديم و چه آبي.
معمولاً هم اورزا زماني كه است از بهار گذشته باشد و زمين ديرتر از موعد مقرر و گاهي هم بعد از كشت زراعت ديگري كاشته ميشود. يعني زمين(شاليزار) خود را ديرتر از موعد كاشتم؛ آقاي اسدي در ترجمه آن آوردند:تومجارم را دير وقت كاشتم. در اينجا دليلي وجود نداشت كه مترجم به جاي كلمه «تيمجار» يا زمين قابل كشت ترجمه آن را به شكل «تومجار» بياورد.
چون تومجار ظاهراً فارسي نيست- يا حداقل فارسيزبانان از آن اطلاع ندارند- كه مترجم محترم آن را بدين شكل آوردند. جالب است در پينوشت كتاب اسدي«تيمجار» آمده است. در حالي كه اين واژه را آقاي عظيمي درست نوشتند و درست هم ترجمه كردند. «تيم» يعني دانه و جار يا زار جايي كه دانهها را ميپاشند. اگر كسي بخواهد تحقيقي انجام دهد و اتفاقا زبان تبري را نداند در خوانش چنين واژههايي گمراه خواهد شد.
*«گَنّم نَكاشت، هِپا دارْمُ شِ ديمُ» آقاي اسدي چون نتوانستند «ديم» را معني كنند عيناً اين واژه را آوردند:گندم نكاشته، ديم خود را ميپايم. كسي كه اين ترجمه را بخواند متوجه نخواهد شد كه ديم خود را ميپاپم يعني چه؛ در صورتي كه منظور شاعر اين است كه گرچه در زمينم گندمي نكاشتم، اما از آن محافظت ميكنم.
*«هالِه زَنُّ وِ اَي بارْ نارْنُ كيجا»(ص2). آقاي عظيمي در ترجمه اين مصرع فقط به معني واژه به واژه آن اكتفا كردند: «بار را ميزان ميكند در حالي كه بار ندارد» و آقاي اسدي هم تقريباً همين برگردان را آوردند، گرچه ايشان «هاله» را معني كرده و گفتند كه هاله به بار دو طرف اسب ميگويند. اما زماني كه يك طرف بار اسب كج ميشود، در اصطلاح ميگويند: هاله زنه يا تاچهزَنِّه؛ يعني يك طرف و يا يك سمتش سنگيني ميكند. اما منظور شاعر از «هالِه زَنُّ» اين نيست كه او چيزي را حمل ميكند؛ بلكه نيما ميخواست با استفاده از كنايه و تشبيه ميزان ناز كردن كسي را بيان كند.
وقتي كسي با ناز و ادا راه ميرود در اصطلاح مازنيها ميگويند كه فلاني «تاچه زَنّه»، يعني چيزي باعث ميشود كه او كجكي يا يكوري راه برود و آن هم در اين شعر ناز و اداي كيجا يا دختر است كه گاهي كمرش را كج ميكند و چون اسبي خرامان در راه است.
حال اگر كساني فقط بايد ترجمه اشعار را بخوانند اين ترجمه واقعاً براي آنها قابل فهم نخواهد بود؛ بلكه لازم است به اساس و بنيان فكري شاعر دسترسي داشت تا هدف او را براي خوانندگان ترسيم و توصيف كرد.
*«كيجا بَروشْتُ غِيظْ هاكُرْدُ شِ مارُ» در هر دو ترجمه واژه «بروشت» را زدن معني كردند كه گر چه به ظاهر درست است، اما نميتوان گفت دختر مادرش را زد و قهر كرد، زيرا در فرهنگ مازندراني كمتر اتفاق ميافتد كه دختري مادرش را بزند، بلكه بروشت، گذشتن با غيظ و غضب و به سرعت از كسي رد شدن نيز معني ميدهد. دختر در اينجا به حرف مادرش گوش نميدهد و با قهر از او ميگذرد، نه آنكه او را بزند.
*«كيجا گُتُ پِياي هاكُنْ شِ مارُ» آقاي عظيمي در ترجمه اين مصرع نوشتند «دختر به مادرش گفت رد شو و برو»؛ در صورتي كه «پِياي هاكُنْ» برگرد معني ميدهد نه «رد شو». جالب است كه در ادامه همين مصرع «رد هاواش» يعني رد شو آمده است، پس پِياي هاكُنْ نميتواند به معني رد شو بيايد.«مارْ گُتُ رَدْ هاواشْ بَمير، كيجارُ» مادر به دخترش گفت رد شو و بمير يا برو گم شو و بمير.
*«دَسّي دَسّي، شِ آبادْ جاءِ رَمْ ها كِرْدُ» در ترجمه اين مصرع آقاي عظيمي نوشتند: با دست خود، مكان آباد خود را خراب كردهام(ص38). يكي از دوبيتيهايي كه نيما در آن شرح حال خود را به زبان تبري ميگويد همين است: «من نيما هستم هزار چيز را گم كردهام/ بيهوده لب رودخانه نشستهام/ با دست خود (بيجهت)از خانه آباد خود فرار كردم/ ديواري نساخته پايههاي پشتبامش را ساختهام.»
شايد اين بخشي از آن گلايه نيما باشد كه آبادي و زادبوم خود را ترك كرده و روانه شهر شده است؛ شهري كه نيما تا آخر عمر خود به آن دلبستگي نداشت. حال «دَسّيدَسّي» گرچه با دست خود معني ميدهد، اما منظور بيخود و بيجهت است و اتفاقاً اين اصطلاح در بين مردم مازندران نيز فراوان كاربرد دارد. شاعر ميگويد بيجهت از زادبوم آباد خود فرار كردم، نه آنكه مكان آباد خود را خراب كردم؛ چون «رم هاكردن» به معناي فرار كردن است، نه خراب كردن و نيما خانه خود را خراب نكرد.
آقاي اسدي هم در ترجمه اين مصرع نوشتند: «دستي دستي جاي آباد خود را به حال خرابي مياندازم» با خواندن اين برگردان، بنده كه تبري زبان هستم منظور و معني مترجم – نه شاعر- را درك نميكنم، حال كسي كه زبان تبري را نداند يقيناً منظور آن را به درستي متوجه نميشود بلكه تصوير نادرست و اشتباهي در ذهن او ايجاد ميشود و اين سوال براي او به وجود خواهد آمد كه «دستيدستي» يعني چه؟
*«پيتِ مِه مُ، نِخوايْمُ مُنْ بَوارُمْ»: ابر غليظ و انبوهي هستم كه ميل باريدن ندارم. در ترجمه اين مصرع هم آقاي اسدي و هم آقاي عظيمي «پيتِ مه» را ابر كهنه معني كردند كه اصلاً هيچ قرابتي با معني اصلي واژه پيتمه ندارد. در مازندران پيتمه يا «پيتكي ميها» به مهي ميگويند كه زمين را ميپوشاند و حتي جلوي ديد را ميگيرد و بارانزا هم نيست. در زبان تبري به آن مه كهنه نميگويند. مه هميشه در وجود خود تازگي و طراوت دارد؛ كهنگي مه شايد تصوير بديعي باشد، ولي حداقل در اين متن و همچنين در زبان تبري با اين واژه همسازي ندارد.
كلمه «پيت» به تنهايي در زبان تبري به معني پوسيده و يا كهنه هم معني ميدهد، اما هنگامي كه با واژه «مه» ميآيد ديگر كهنه و پوسيده نيست، بلكه انبوه و غليظ است. در زبان تبري كاهنه ابر يا كهنه ابر اصلاً متداول نيست. اما پيتِچو، (چوب پوسيده) يا پيتِخِنه، (خانه كهنه يا پوسيده) را مردم به كار ميبرند.
ضمن آنكه بايد گفت در بعضي مناطق مازندران مانند سوادكوه «پيتهبزه» به معني انبار شده يا انبار كردن و بيدليل انباشتن و يا «دَپيت» (پيچيده) و «دپيتن»(پيچيدن) استعمال ميشود، كه به همين دليل «پيت مه» درهم تنيده و پيچيده است، نه مه يا ابر كهنه.
*«بِلا رِ بَخُونُّ تُنِ يارْ حَليمِه» در ترجمه اين مصرع آقاي عظيمي نوشته است: يار تو حليمه برايت آواز عاشقانه(به قربانت بروم) بخواند.(ص428) اما آقاي اسدي نوشتند:«(و)يار تو حليمه برايت آواز بلار بخواند.» وي در شرح بلار (belare) در پاي صفحه يادآور شد كه: شايد بلار همان بگذار فارسي از ريشه بل و بهل باشد؛ بگذار حليمه برايت بخواند، يا بگذار يارت برايت ملودي يار حليمه را بخواند.(ص25)
تا آنجايي كه به خاطر دارم ملودياي به نام «يارحليمه» در مازندران نداريم، اينكه آقاي اسدي اين ملودي را جايي شنيدند يا فكر ميكنند چنين ملودياي وجود دارد، حرف ديگري است؛ يا اينكه آواز بلارِ هم مشخص نيست چه آوازي در مازندران است. اما «بلاره» يا «بلارِ» به معني فداي تو و يا قربانت شوم است. به نظرم اگر بگوييم:«فدايت شوم، حليمه براي تو آواز بخواند» به معني نزديكتر است.
«بُگذِشْتُ شوُ نيما، بَرسّي نيمه/ تَشْ هادايي هَرْ چِه تير و هيمه/ تُرِ وَسُّ تِي كِلهْسِي تي كِيمه/ بَلا رِ بَخون تِنِ يار حليمه.(نيما، شب از نيمه گذشته است؛(به نيمه رسيده است)/ هر چه هيزم و تخته داشتي، همه را آتش زدي/ براي تو شومينه(كله) و كلبه كافي است/ فداي تو، حليمه برايت آواز بخواند.)
ضمن آنكه در اين دو كتاب موارد فراواني وجود دارد كه اعراب روي كلمات كاملاً مغاير و مخالف هم است، كه همين دوگانگي ميتواند براي خواننده مشكلآفرين باشد.
به هر حال اگر جايي يا مركزي براي خوانش درست و چاپ صحيح واژههاي تبري نيما وجود داشته باشد، يقيناً مشكلات كمتري هنگام خواندن اشعار تبري نيما بهوجود خواهد آمد.
همانگونه كه پيشتر توضيح داده شد منظور از طرح اين موارد بيشتر سعي در اصلاح برخي اشكالات در خوانش اشعار تبري نيما مد نظر بود تا خوانندگان تبريزبان و فارسيزبان با مشكلات كمتري روبهرو شوند و اگر احياناً مشكلي در فهم واژهها و اشعار ملاحظه كردند، يقين بدانند كه نيما زبان سره و درست تبري را به كار ميبرد، اشكال بيشتر به ترجمه و برگردان آن بر ميگردد.
اما بايد زحمات فراوان آقايان اسدي و عظيمي را ارج نهاد كه سعي كردند اشعار تبري نيما را به علاقهمندان او بشناسانند. كاري كه اين دو و ديگر علاقهمندان نيما يوشيج انجام دادند اتفاقا از جنبههاي مختلفي قابل ستايش است؛ مهمترين آن شناخت، توصيف و تفسير آيين و آداب مردم مازندران به همراه شناخت بيشتر نيما است كه در شعر تبري نيما به اشكال مختلف بروز و ظهور يافت. زنده نگهداشتن اشعار تبري نيما به نوعي زنده نگهداشتن زبان و آداب تبري است.