پنجشنبه 21 آذر 1387-0:0

ماجرای دادگاهی شدن عمو و خاله احمد توکلی!

من يك حكم بازداشت نوشتم و عمويم را بازداشت كردند.


 احمد توكلي، در خاطرات خود نوشته كه روز 23 بهمن 1357 به بهشهر محل تولد خود رفته و تصدي مسووليت شهرباني آن شهر را بر عهده مي‌گيرد و پس از آن كميته اين شهر تشكيل مي‌شود و وي در منصب دادستان دادگاه انقلاب شروع به كار مي‌كند. وي در خاطرات خود درباره «مصادره اموال» در اين شهر نوشته كه به بخشی از آن نقل مي‌شود.

مثلاً كسي عليه عموي من شكايت كرد كه من به او ربا داده‌ام. كميته (مبارزه با رباخواري)، عمويم را جلب كرد.

عموي من اعتقاد داشت كه ربا نبوده و توضيح داد: كميته نظرش اين بود كه ربا نيست، ولي معامله باطل است و پول بايد برگردانده شود. عموي من هم گفت: برنمي‌گردانم، معامله هم به نظر مرجع شما باطل است. به نظر مرجع من باطل نيست.

در اين مرحله، ما طبق قاعده، متهم را بازداشت مي‌كرديم. من يك حكم بازداشت نوشتم و عمويم را بازداشت كردند. پدرم خيلي ناراحت شد. البته او مي‌گفت كه تو اشتباه كردي، نمي‌گفت كه عدالت را اجرا نكن، نظرش اين بود كه اين‌كار چاره دارد و نبايد به بازداشت مي‌انجاميد. خلاصه عمويم 24ساعت بازداشت بود و در نهايت پول را داد و آزاد شد. مردم وقتي اين موارد را از دادگاه‌ها مي‌ديدند، خيلي شوق‌زده مي‌شدند.

همچنین در ادامه این کتاب آمده است: روزي اهالي «توس‌كلا» ـ دهي ميان نكا و بهشهر ـ پيش من آمدند و شكايت كردند كه خاله تو زمين‌هاي ما را غصب كرده و ما شكايت داريم. گفتم: عيب ندارد، برويد دادگاه و شكايت كنيد. آنها از اعمال نظر من نگران بودند، به آنها گفتم، من بالاي سر شما نمي‌آيم، برويد شكايت كنيد، مطمئن باشيد دادگاه هرچه گفت همان اجرا مي‌شود. آنها شكايت كردند، پرونده تكميل شد و بازپرسي‌‌ها و معاينه محل و همه كارها صورت گرفت.سپس دادگاه تشكيل شد و از 45هكتار زمين خاله‌ام، 33هكتار به نفع اهالي ده توس كلا مصادره شد.

يادم هست مرحوم خاله من به خانه ما آمد و به من گفت، پسر تو كوچك بودي سر همين زمين‌هاي من آمده‌اي؟ يادت نيست كه من چه خرابه‌هايي را آباد كردم؟ گفتم، من آن خرابه‌ها را ديده‌ام كه آباد كرده‌اي، ولي من نمي‌دانم غير از خرابه، جاهاي ديگر را هم گرفته‌اي يا نه، چون آن موقع بچه بودم و چيزي نمي‌فهميدم، حالا هم دادگاه هرچه گفت: دادگاه گفت. بايد تسليم بشويم، راهي ديگر نداريم. خاله با شنيدن حرف‌هاي من خانه را ترك كرد و پيش آيت‌ا... العظمي شيخ هاشم آملي، شوهر خاله‌اش و پدر لاريجاني‌ها شكايت كرد.

يادم هست روزي به قم رفته بودم؛ آقاي آملي مرا صدا زد و گفت: جريان چيست؟ گفتم،‌ جريان اين است. گفت، آقا شيخ محمد ايماني حكم داد؟ گفتم، بله. گفت، حكم آقاي ايماني حرف ندارد و به شكايت خاله‌ام ترتيب اثري نداد.(fardanews)