شنبه 19 بهمن 1387-0:0

من و بازرگان

با یاد خاطره ای از مرحوم مهندس مهدی بازرگان(دکتر سيف الرضا شهابي-بابل)


     تصميم داشتم مطلب زير را در روز 30 دي بمناسبت سالگرد در گذشت زنده ياد مرحوم مهندس مهدي بازرگان بنويسم به علت ضيق وقت فرصت نشد و اكنون به مناسبت سالگرد دريافت حكم نخست وزيري از حضرت امام به ذكر خاطره اي از ايشان بسنده مي كنم.

     در سالهاي 44-43 كه سيكل اول دبيرستان را مي گذراندم، در زادگاهم -شهر بابل- با دو گروه مواجه شدم؛ گروه اول افرادي بودند كه به مهندس علاقه مند بودند و ازاو تعريف و تمجيد مي كردند و حتي خاطراتي از برادرش در سالهايي كه در بابل دبير بود نقل مي كردند(از جمله مرحوم پدرم از جمله افرادي بود كه خاطراتي داشت)

    اما گروه دوم مخالفان مرحوم مهندس بودند و كم هم نبودند.مخالفت ها به خاطر وجود  يك روحاني سالخورده بنام شيخ امرالله كريمي در بابل بود.

 نامبره  روحانی محترمی بود ولی اعتقادات خاصي را تبليغ مي كرد. در منزلش از برق استفاده نمي كرد و تقريبا با همه متفكران و روشنفكران مذهبي مخالف بود و براي هر كدام اسمي مي گذاشت، براي مثال به مرحوم مطهري مي گفت :نامرتضي نامطهري! يا حسينيه ارشاد را  يزيديه الحاد  مي ناميد!

 نمي دانم اين مخالفت ها و نامگذاري ها از خودش بود يا از جائي به او القا مي شد به هر حال يكي از افرادي كه مورد مخالفت او بود مهندس بود و از بعضي نظرات و انديشه هاي بازرگان اشكال و ايراد مي گرفت.

  مرحوم كريمي طرفداراني ميان بازاريان و روحانيون و فرهنگيان و دانش آموزان داشت. در ملاقات هائي كه با كريمي و  با مريدان او داشتم اين انگيزه در من ايجاد شد در آن سال هاي خفقان كه ساواك همه جا را كنترل داشت و با سن كم، با مهندس ملاقات كنم تا شبهاتي كه از مرحوم كريمي شنيدم مطرح كنم و نظرات مهندس را بشنوم .

     در تابستان 1347 به اتفاق مرحوم مادرم به تهران آمدم و در منزل يكي از بستگان اقامت كرديم. موضوع ملاقات با مهندس را با پسر صاحب خانه كه هم سن من بود در ميان گذاشتم . از طريق 118 شماره تلفن دفتر مهندس را به دست آورديم و آدرس را گرفتيم و به دفتر شركت  ياد مقابل مسجد هدايت رفتيم.

 در حالي كه مراقب اطراف بوديم وارد دفتر شديم. يكي از پرسنل شركت ما را به اتاقي راهنمائي كرد.

 مهندس در پشت ميز كار نشسته بود. با اينكه اختلاف سن ما حدود50 سال بود به گرمي استقبال كرد به طوري كه هرگز گرمي برخورد اول از يادم نمي رود. وقتي گفتم از بابل آمدم گرم تر برخورد كرد؛ زيرا مرحوم پدرش حاج عباسقلي آقا تبريزي مخابرات بابل را كه مركز مخابرات استان مازندان بود ، براي ساخت كنترات كرده بود .

 بعد علت ملاقات را توضيح دادم. قرار شد در جلسه بعد موارد اشكال را بگويم.وقتي به منزل مراجعه كرديم و خانواده ملاقات آن روز ما با بازرگان را شنيدند ما را به خاطر مسائل امنيتي از ملاقات بعدي  نهي كردند و ما به اقتضاي سن كم در آن سالها براي ملاقات يعدي حاضر نشديم، تا اينكه در سالهاي 49-48 در شب هاي جمعه براي نماز جماعت به امامت مرحوم آيت الله سيد محمود  طالقاني به مسجد هدايت مي رفتم. مرحوم بازرگان هم مي آمد. در دهه 50 در شب هاي احيا در مسجد جليلي ايشان را زيارت مي كردم. دائم در حال قرائت قران بود و به اطراف كمتر توجه داشت.

دوران دانشجوئي فرصت مناسبي بود تا كتاب هايش را مطالعه كنم و با ديدگاه هايش آشنا بشوم .بدون اينكه بخواهم نقد برخي از نظرات ايشان را نفي كنم.

آري...بازرگان به حق  نقشي ارزشمند در گرايش جوانان به اسلام داشت؛ خصوصا" در سال هائي كه اسلام و دينداري در محيط هاي دانشجوئي و روشنفكري مورد هجمه قرارگرفته بود.خداوند رحمتش كند.