شنبه 15 فروردين 1388-0:0
حرف های ما هنوز ناتمام...
يادداشتي از:علي اکبر سروش،استاد دانشگاه-بابل
شامگاه 26 اسفند بیانیه ی انصراف سید محمد خاتمی را خواندم . بغضی سنگین در جانم نشست و در کمند موقعیتی پارادوکسیکال و احساسی تراژدیک اسیر مانده بودم و حیران در درستی ماندن و رفتن!تصمیم خاتمی را چون سرنوشت تاریخی ملت ایران پنداشتم که ققنوس وار می باشد.
پرنده ای افسانه ای که هزار سال عمر می کند. هیزم و آتش آن را تدارک می بیند و خود را در آن می اندازد و بال زنان می سوزد و از خاکستر وی ققنوس دیگری متولد می شود ! وقتی رخدادها در سینه تاریخ گره خلق نمی گشایند، اسطوره ها شوری می دمند و این گونه است که اسطوره های سیاوش و آرش کمانگیر در حیات تاریخی یک ملت به آستانه ی جاودانگی می رسند و خاتمی اسطوره می شود.
خاتمی عزیز ! در هنگامه ای عظیم که به هر سوی نگاه می کردی چشمانی منتظر ، تو را به ماندن فرا می خواند و میلیون ها دختر و پسر جوان که همه ی آرزوهای نیافته را در سیمای مهربان تو یافته بودند و به هر دیاری گام می نهادی محشری برپا می شد ، چقدر " رفتن " تصمیم دشواری بود ! تو سنگینی دست تاریخ را بر شانه های خود حس کردی . پاسخی بهنگام به روح زمانه دادی و جامعه را از پریشانی و دلهره در آوردی و صد البته در فردای 22 خرداد که میرحسین عزیز در بلندای پیروزی خواهد ایستاد ، همه خواهند دید که بر شانه ی خاتمی ایستاده است .
در زمانه ای که شارلاتانیسم و بد اخلاقی در مناسبات سیاسی حکمفرما گردیده ، خاتمی ، قهرمان اخلاق و صداقت در عرصه ی سیاست ورزی شد . او همچنان که بود ، عمل کرد و البته سه ماه زودتر پیروز بزرگ انتخابات گشت .
در سال 1967 جنگ سوم اعراب و اسرائیل اتفاق افتاد. صبحگاه یک روز در ماه ژوئن هواپیماهای اسرائیلی فرودگاه قاهره و دمشق را چنان درهم کوبیدند که حتی امکان پرواز یک هواپیما نبود . این، نامربوط به برخی اشتباه در دیپلماسی ناصر نبود. شب آن روز جلوی دوربین تلویزیون، ناصر از ملت مصر عذرخواهی نمود و متن استعفایش را خواند. فردا خیابان های قاهره مملو از مردمی شد که ناصر را با همان اشتباهش می خواستند و دوست می داشتند . ناصر مزد صداقت خویش را گرفت و در روح تاریخی ملت مصر جاودانه ماند. خاتمی در روح تاریخی ملت ایران جاودانه خواهد ماند .
ما که طمع تماشای ماهی قرمز داشتیم و چقدردلمان می خواست او را در تنگ بلورین اسیر کنیم و به اندازه یک رؤیا هم موفق شدیم ، بی آنکه بدانیم جان او را خسته می کنیم و این ماهی قرمز قبل از آغاز بهار از تنگ بلورین خانه ما رفت و به دریا پیوست !
خاتمی عزیز ! چه به وقت و بی تأخیر دانستی که اکنون ، هنگام به گونه ای دیگر در صحنه ماندن است .
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند یه یاد
و تو نگذاشتی که ما مثل همیشه به گفته ی قیصر بزرگ در نوستالژی این دریغ بمانیم ، که ؛
" حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
باز همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه باخبرشوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود ! "